شعر | به مناسبت شهادت مولا علی بن موسی الرّضا(ع)

«عَطر گُل در حُجره»
انتظارم دگر امروز به پایان آید
هم گَهِ وصل رسد، هم شبِ هجران آید
هر که آید، به رُخِ او در حُجره مَگُشای
کز پِی دیدنِ مهمانِ تو مهمان آید
میزبانِ پسرم هستم و مهمانِ توام
جانم اکنون که به لب آمده جانان آید
باغبان بودم و از باغ، جُدایم کردند
حال، گریان به بَرَم آن گُل خندان آید
عَطرِ نابش به همه حُجره پراکنده شود
وان بهشتی گلم، از روضه ی رضوان آید
چشم گریان من آخر به رُخش می افتد
آفتابست و پس از نَم نَمِ باران آید
گیرد آن طفل اگر بر سَر دامن، سَر من
طفلِ اشکم نه دگر بر سر دامان آید
عمر، بر سر شده و عمرِ من آید به سرم
وقت جان دادنِ من، در تن من جان آید

«ماه بعد از باران»
جان بر لب من آمد و جانان به بَرِ من
ای مرگ برو، عمرِ من آمد به سرِ من
زیباست رُخ ماه پس از نَم نَم باران
ای اشک مَیا، آمده تنها پسرِ من
این طفل، عزیزست و جگر پاره ی زهراست
بهتر که نداند چه شده با جگرِ من
وَ آن لحظه که با کعبه خداحافظی ام دید
دانست که برَگَشت ندارد سفرِ من
ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا
ای ابر، برو، تا ز دَر آید قمرِ من
نُه ساله مگو ماه شب چارده است او
زین روست به در دوخته شد چشمِ ترِ من
بُردم به دلِ خاک، دل چاک و پس از مرگ
گیرید ز داغ دل لاله خَبر من

«دست تهی»
من آمده ام گدای این در گردم
در بحر عنایتت شناور گردم
با دست تُهی آمده بر پابوسَت
مَپَسند که با دستِ تهی برگردم
شاعر: علـی انـسانـی – دل سنگ آب شد.

شعر | به مناسبت عاشورای 1437 ه.ق

اى كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است
وى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است
نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها
هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است
زان فداكارى و جانبازى مردانه تو
به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است
نازم آن همت والا كه تو را بود حسين
كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است
جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن
آرى آرى به خدا همت عالى اين است
جاودان خاطره ی نهضت خونين تو شد
چون كه دين زنده از آن خاطره ی خونين است
جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى
مرگ با نام به از زندگى ننگين است
زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد
تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است
ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال
اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است
هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد
عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است
چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو
گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است
تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار
تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است
بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود
كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است
غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را
كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است
شاعر: محمّد خسرو نژاد

این چشم ها برای که تبخیر می شود؟
این حلقه ها برای چه زنجیر می شود؟
پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیئت من دیر می شود
با روضۀ حسین نفس تازه می کنم
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
می آیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمۀ طهارت تصویر می شود
من دستمال گریۀ خود را نشسته ام
چون آب هم به نام تو تطهیر می شود
اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر می شود
من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم
وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود
ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر می شود
این قطره نیست آینۀ توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر می شود
شاعر: رضا جعفری

تصـویـر زمیـنـه (والـپیپـر) | شهادت امام حسن مجتبی (علیه السّلام)

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی کلیک کنید

حسن(ع) بُعد دیگر منشور فاطمه(س) است.حسن(ع) شیر صبر از جان مادر نوش کرده است.حسن(ع) بلوغ بردباری فاطمه(س) است.پاره های سرخ جگر فاطمه(س) است که بر تشت می ریزد.حسن(ع) در تداوم سکوت علی و مظلومیت فاطمه(س) است که صبر می کند.حسن(ع) از مادر آموخته است که جز به مصلحت اسلام نیندیشد.حسن(ع) از مادر آموخته است که چگونه تخم انقلاب بنشاند.حسن(ع) «استعد لسفرک» را از دست های مادر به ارمغان گرفته است.حسن(ع) خروش در مقابل پسران طلقا را طنین از فریاد مادر گرفته است.حسن(ع) از مادر آموخته است که حتی در دعا و استغفار هم «الجار ثم الدار».حسن(ع) به استدلال «امامتنا اماناً من الفرقه» فاطمه(س) است که امام است و برای «نظاماً للملة» است که طاعت می طلبد.(سیّد مهدی شجاعی)

ادامه نوشته

تصویر زمینه | امام سیّد السّاجدین (علیه السّلام)

للحق: سلام بر بقیّت الله عاشورا سلام بر بزرگ بازمانده ی خاندان آل الله سلام بر پیام رسان خون شهدای کربلا امام زین العابدین(ع).امامی که این روزها به سوی کوفه و شام رهسپار است.می رود تا شام غم را سحر کند و کوفه را پشیمان از عهد شکنی خود.می رود تا به کوفیان نیرنگ باز! بگوید:ای مردم،شما را به خدا سوگند،آیا به یاد می آورید که به پدرم نامه نوشتید ولی با او نیرنگ کردید؟ با او پیمان بستید و بیعت کردید ولی او را تنها گذاشتید؟...خدا شما را بکشد که بد توشه ای برای خود فرستادید...
می رود تا به شامیان بگوید:ای مردم! من فرزند مکه و منا هستم،من فرزند زمزم و صفا هستم،من فرزند کسی هستم که حجرالاسواد را با ردای خود حمل و بر جای خود نصب کرد.من فرزند بهترین طواف کنندگان هستم.
..من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجدالاقصی رفت...

ادامه نوشته

شعر – به مناسبت عاشورای 1435 هجری قمری

صفای ملکوت
این عزیز دل زهراست چرا می سوزد
مادرش صاحب دریاست چرا می سوزد
یاس پژمرده و خون خفته ی تاریخ بلا
ناجی کشتی فرداست چرا می سوزد
فاتح دشت عطش،ضامن مصباح هدی
کعبه و کوثر دل هاست چرا می سوزد
کام خورشیدی این خون خداوند امین
وارث آدم و حواست چرا می سوزد
دم گرمی که در این خاک به خون غلتیده
هم دم گرم مسیحاست چرا می سوزد
زاده ی حیدر کرار و صفای ملکوت
مادرش امّ ابیهاست چرا می سوزد
تشنه ای بر لب دریاست چرا می سوزد
آب مهریه ی زهراست چرا می سوزد
شاعر : رضا علی پور

خیمه ی امید
صبح ازل که خیمه به کوی ولا زدیم
مُهر ولا به لوح دل مبتلا زدیم
عزم دیار دوست نمودیم و گام شوق
با پای دل به سوی حریم ولا زدیم
سوی دیار یار چو ما را صلا زدند
ما کوس الرحیل به بانگ رسا زدیم
شهر و دیار خویش به خود واگذاشتیم
خرگاه خویش از همه مردم جدا زدیم
شد حرمت حریم تو واجب که پا برون
از کعبه ما به قصد ره نینوا زدیم
در عزم ما دو رنگی و سستی نیافت ره
تا پای عزم در ره دل با رضا زدیم
در سر هوای روی تو اندر ره طلب
چادر به دشت پرخطر کربلا زدیم
در راه کوی عشق به شوق شب وصال
ما خیمه ی امید به دشت بلا زدیم
با ما نکرد گردش ایام همرهی
پای امل به قصد عمل هر کجا زدیم
در رزم نابرابر میدان کفر و دین
ما تیغ عزم در ره دین خدا زدیم
جان ها به کف گرفته همه در ره وصال
سوی بقا قدم ز دیار فنا زدیم
با بذل جان چو مردم آزاده ی جهان
بر قله ی رفیع شهادت لوا زدیم
ما زنده ایم در دل عشاق جاودان
پا در حریم عشق به کوی وفا زدیم
هر جا که بر دمیده شقایق به رنگ خون
ما رنگ خون به خاکش از این ماجرا زدیم
شاعر : محمّد رضا جلائی فرد

شیعه یعنی...!!

شیعیان سوداگران نیّت اند
زارعانِ اشکِ مظلومیّت اند
شیعه بودن چیست؟ بُغضِ منفجر
شیعه یعنی یک نگاهِ منتظر
هر گلی در انتظار چیدن است
هر گیاهی شیعه ی روییدن است
شیعه ی گّل،روبه وادی می کند
شیعه ی نوروز،شادی می کند
این شبان جویی سرشتِ برّه هاست
این تشیّع در تمام ذرّه هاست
شیعه هر شب می چکد از چشم باد
شیعه عاشق می شود هر بامداد
هست این از اوّلین تا آخرین
کّلُّ شَی ءٍ را امامانی مبین
در زمین تا بر سر طین ماء بود
این طنین در باطن اشیاء بود
نیست تمثیلی به از این انتظار
ما به دنبال گلیم از هر بهار
پس تشیّع در طبیعت جاری است
پس جهان یک باغ مذهب کاری است
شیعیان در قلبِ عالم ساکن اند
شیعیان در کوه غیبت کاهن اند
منتظر هستیم ما در هر نماز
تا اذان برخیزد از خاک حجاز
بر لباس این حقیقت لکّه نیست
پرده دار این اذان جز مکّه نیست
نینوا را در دلِ خود ذکر کن
کُلّ ارضٍ کربلا را فکر کن
پس زمین جغرافیای آه ماست
پس زمان،تاریخ ثارالله ماست
زخم شیعی را سواران دیده اند
این طنین را سربداران دیده اند
زخم شیعی خُدعه ی قطّامه هاست
زخم شیعی در زیارت نامه هاست
ما از اوّل در هدایت بوده ایم
مردمی اهلِ ولایت بوده ایم
ما به خونِ خود ادا کردیم دِین
می برد خمس جوانان را حسینع
شیعه یعنی کشفِ یک قتل فجیع
شیعه یعنی دفن یک گّل در بقیع
ای ظریح بی نشان،خاکت کجاست؟
ای بقیع گریه،پژواکت کجاست؟
شاعر : احمد عزیزی

به مناسبت سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) ؛ 3 جمادی الثانی 1434 ه.ق

سایه بر سر داشتیم
یاد آن روزى كه ما هم سایه بر سر داشتیم
همچو طفلان دگر،در خانه مادر داشتیم
جدّ ما ـ پیغمبر ـ از ما چهره پنهان كرد و باز
یادگارى همچو زهرا از پیمبر داشتیم
مادر مظلومه ی ما نیز رفت از دست ما
مرگ او را كى به این تعجیل باور داشتیم؟!
اندر آن روزى كه آتش بر سراى ما زدند
ما در آن جا،حال مرغ سوخته پر داشتیم!
آمد و رفت از جهان محسن در آن غوغا،دریغ!
آرزوى دیدن روى برادر داشتیم
مادر ما،خود ز حق مى خواست مرگ خویش را
ورنه ما بهرش دعا با دیده ی تر داشتیم
روزهاى آخر عمرش ز ما رومى گرفت!
چون على،ما هم ازین غم دلْ پراخگر داشتیم!
در شب دفنش به ما معلوم شد این طُرفه راز
تا ز روى نیلگونش بوسه اى برداشتیم!
از كفن دستش برآمد،جسم ما در بر گرفت
جسم او را همچو  جان،ما نیز در بر داشتیم
از فراق روى مادر،با پدر هر روز و شب
دو برادر بزم ماتم با دو خواهر،داشتیم!
با فغان گوید «مؤید» آنچه را «میثم» بگفت:
اى خوش آن روزى كه ما در خانه،مادر داشتیم
شاعر : سیّد رضا مؤید

مرد محترم
اصلاً بعید نیست که یک مرد محترم
را با دو دست بسته ببینیم باز هم
با چشمهای خیره نگاهش کنیم و او
چیزی به ما نگوید و ما مردم شکم
بعد از غذا که از جگر او شده درست
با چشمهاش قهوه و چایی کنیم دم
حتی بعید نیست که این مرد مدتی
از ما کمک بخواهد و ما نیز لاجرم
عمداً به روی خویش نیاریم و هر کدام
با اکتفا به این کلمه با "نمی رسم"
محکم کنیم قفل در و توی رختخواب
دعوا کنیم بر سر ایجاد یک عدم
شمشیرهایمان که فقط زنگ می خورند
آئینه هایمان همه کورند،دست کم
یا که نایستیم و نخندیم اینچنین
ــ سینه نمی زنیم اگر زیر این علم ــ
یا محض غیرتی که نداریم لحظه ای
نیّت کنیم پشت در بسته ی حرم
این شعر را همیشه بخوانیم بیت بیت
در سالروز دیدن یک مرد محترم
شاعر : رضا جعفری

شعر - به مناسبت عاشورای 1434 هجری.قمری

برای دیدن تصویر در اندازه اصلی کلیک کنید

سنگر عشق
کربلا گشته ز خون سنگر عشق
بوسه زینب زده بر حنجر عشق
بی سر افتاده غریبانه به خاک
پاره از تیغ ستم،پیکر عشق
اهرمن دست سلیمان ببرید
از پی بردن انگشتر عشق
بی کفن،تشنه جگر،خفته به خون
خسرو مقتدر کشور عشق
جمله اصحاب وفادار حسین
همه سرمست و خوش از ساغر عشق
شد در آن معرکه بی یار شهید
بعد هفتاد و دو تن رهبر عشق
تیره شد چهره ی خورشید فلک
تا به نی دید طلوع سر عشق
شاعر : عبّاس عنقا

غرقه به خون
ای شه غرقه به خون غرقه ی خون بین دل مارا
سوی ما بین،که به سوی تو ببینیم خدا را
تو شه کشور ایجاد و شهانند گدایت
چشم امید به سوی تو بود شاه و گدا را
ما ندیدیم به غیر از تو به میدان محبّت
کشد از سینه و بر دیده نهد تیر بلا را
آب مهریۀ زهرا و تو لب تشنه دهی جان
مصلحت بود ندانم چه در این کار قضا را
از چه کشتند تو را تشنه لب اندر لب دریا
ای لب لعل تو بخشیده حیات آب بقا را
شمر اگر خواست نشیند به روی سینه ی زارت
خنجری داشت چه می کرد دگر چکمه ی پا را
بهر انگشتری انگشت تو از بند بریدند
به که نالم ستم فرقـه ی بی شرم و حیا را
ساربان دست تو از بند جدا کرد و کبابم
زآن سیه دل که بدید از تو بسی مهر و وفا را
آن شبی را که سرت رفت به مهمانی خولی
خود ندانم چه دلی بود ز غم خیر النساء را
شاعر : جودی

عذر تقصیر

عذر تقصیر
خدایا اگر چه سراپا گناهم
به جز درگه تو نباشد پناهم
اگر از کَرَم روسیه می پذیری
قبولم بفرما که من روسیاهم
گدایم اگر من،کریمی تو،یا رب
مرانم ز درگه،ببین اشک و آهم
چه سازم ز شرمندگی،گر بگویند
که این بنده را ره نداده خدا هم
مرا گر گنه بی شمار است و بسیار
نباشد ز عفو تو برتر گناهم1
نبخشی مرا گر ز احسان،خدایا
کجا آورم رو؟ که باشد پناهم؟2
زمن سر زند گر خطای مکرر
ضعیفم،ذلیلم،تو هستی گواهم
اگر از جهالت به بیراهه رفتم
تو از لطف و احسان بیاور به راهم
ز خجلت خدایا به تاریکی شب
کنم گریه بر روزگار سیاهم
بکن وافیا ناله از بی نوایی
مبادا که خامش شود این نواهم
شاعر : علی وافی

همسفر عشق
با عشق اگر همسفرى بسم الله
گر رهرو اهل نظرى بسم الله
 با اهل مناجات اگر همراهى
گر اهل دعاى سحرى بسم الله
اين سفره ی توبه ی شبانگاهان است
از دست گنه خونجگرى بسم الله
بايد سر كوى عشق سامان گيرى
گر خسته‏اى از دربدرى بسم الله
اينجاست كه آتش و حميم و زقوم
بخشند به اشك كوثرى بسم الله
گر فاطمه مذهبى بگو يا زهرا
دلداده ياس اطهرى بسم الله
گر اهل ولايتى نجف مى‏خواهى!
مشتاق جمال حيدرى بسم الله
با كثرت تيره روحى و خسته دلى
گر عاشق روى دلبرى بسم الله
همراه خود اى مسافر كرب و بلا
ما را ز چه رو نمى‏برى بسم الله
در محضر ارباب محبت،مهدى(عج)
خواهى بزنى بال و پرى بسم الله
شاعر : سید محمد میر هاشمی

پی نوشت ها
1- اِلهی لَئِن جَلَّت وَ جَمَّت خَطیئَتی
فَعَفوُکَ عَن ذَنبی اَجَلُّ وَ اَوسَعُ
2- اِلهی لَئِن خَیِّبتَنی اَو طَرَدتَنی
فَمَن ذَاالَّذی اَرجُو وَ مَن ذااُشَفِّعُ؟
(از مناجات حضرت امیرالمؤمنین(ع) – مفاتیح الجنان.

قبله كريمان - پاسداشت شهادت مظلومانه امام علی النقّی(علیه السّلام)

قبله كريمان
دوباره از غم و رنج و عذاب یا اللّه
شده ‏است دیده ی زهرا پرآب یا اللَّه
سخن ز بى كسى يك امام مظلوم است
كه هست غربتِ او بى حساب یا اللّه
سخن ز هادى دين قبله ‏كريمان ‏است
عزيز فاطمه و بوتراب يا اللّه
تمام عمر به ‏زندان،‏چو جدِّ خود موسى(ع)
كشيده محنت و درد و عتاب يا اللَّه
براى حفظ وجود امید مظلومان
نموده غربت و غم انتخاب يا اللَّه
شبيه حضرت حيدر ندارد او ياور
سلام او شده است بى جواب يا اللّه
ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد
شده است بيتِ اميدش خراب يا اللَّه
غمى كه عسگرى از ياد آن فغان دارد
«امام هادى و بزم شراب يا اللَّه»
به پشت مركبِ دشمن چنان عرق مى‏ريخت
كه كرد خشم تو را در شتاب يا اللّه
به غير عسگرى از ماتمش نمى‏گريد
كه هست صاحب غم آن جناب يا الله
شاعر : جواد حيدري

دلبند علی
كيستم من؛شاهكار مُلكِ ذاتِ كبريايم
دهمين مسند نشين از بعدِ ختمُ الانبيايم
گوهرى ارزنده از گنجينه ‏ى جود جوادم
نهمين فرزندِ دلبندِ على مرتضايم
مصرعى از شعر نابِ عصمتِ كبراى حقّم
هشتمين پرورده‏ ى ايمان و صبر مجتبايم
پاسدار پرچم پر افتخار حق پرستى
هفتمين سنگر نشين نهضت خون خدايم
در عبادت فارغ التحصيل درس عابدينم
ششمين زينت فزا از بهر محراب دعايم
دُرّ نايابى ز بحر دانش بحرالعلومم
پنجمين گنجينه‏ ى اسرار كل ماسوايم
صادق آل نبى را وارث فقه و اُصولم
چارمين استاد دانشگاه تكوين ولايم
وارث موسى بن جعفر در مسير پايدارى
سومين نور دل آن پيشواى مقتدايم
محور چرخ زمانم،حجت روى زمينم
دومين گل از گلستان على موسى الرّضايم
در مسير حق پرستى بعد آباء گرامم
اولين هادى خلق از بعد مصباح الهدايم
در شجاعت بى قرينم،در سخاوت بى نظيرم
حق پرستان را حبيبم،دردمندان را دوايم
من وصيم،من وليّم،من نقيّم،من سخيّم
زآنكه همنام على معنىّ،هاى هل اَتایم
آيه‏ ى تطهير را مصداق و از امر الهى
آيه‏ اى از شاخصار نص نون اِنَّمايم
غم مخور - ژوليده - فردا پاى ميزان عدالت
شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزايم
شاعر : ژولیده نیشابوری

نخل ولایت

نخل ولایت
زهرای من که غصه تو را پیر کرده است
دردا که با تو بازی تقدیر کرده است
تو سینه سوز دردی و من خانه سوز صبر
ما هر دو را زمانه زمین گیر کرده است
آیات درد بر سر و رویم نشسته است
در من ز بس ملال تو تأثیر کرده است
ای نخل سربند ولایت! جفای خلق
غم را به خانه ی تو سرازیر کرده است
آن عزّت گذشته کجا،این ستم کجا
رفتار مردم این همه تغییر کرده است
شیرنی حیات علی!بهشت پیمبر!چه روی داد
کاین قدر رنگ و روی تو تغییر کرده است
فریاد از این گروه که آیات وحی را
بر له خود علیه تو تفسیر کرده است
دستت شکست کاش نباشد علی مگر
ضرب غلاف کار چو شمشیر کرده است
خواب تو را که سوی پدر می کنی سفر
تابوت پیش ساخته تعبیر کرده است
آن جا که می زدند تو را،هیچ کس نگفت
این بضعةُ النبی است،چه تقصیر کرده است.
شاعر : سید رضا مؤید

یا فاطمة الزهرا(س)
تابوت را ز خانه ی زهرا،که می برد؟
از بیت جبرئیل صفا را،که می برد؟
مولا که سر نهاده به دیوار،بی قرار
خونابه را ز پهلوی زهرا که می برد؟
جز دختری که مات دعاهای مادر است
سجاده را به خلوت شب ها که می برد؟
وقتی که کوچه تنگ و دلی سنگ می شود
طفل صغیر را به تماشا که می برد؟
با باغبان خسته بگوئید در بهار
آتش به باغ تازه شکوفا که می برد؟
چشمان کودکان به پدر خیره مانده است
تابوت را به شانه اش آیا که می برد؟
شاعر : جواد موسی زاده

ارثیه فاطمه
افتاد حریم عشق در آتش و دود
آن روز که دستِ فتنه را کینه گشود
ارثیه ی فاطمه پس از پیغمبر
پهلوی شکسته بود و بازوی کبود
شاعر : جعفر رسول زاده

بحر طویل - به مناسبت عاشورای 1433 هجری - قمری

بحر طویل از زبان امام حسین (علیه السّلام)
اگر از خنجر خون ریز لب تشنه ببرند سرم را،
اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را،
اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نو ثمرم را،
اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را،
اگر از چار طرف خصم زند بر جگرم تیر،
اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر،
اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم،
اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم،
اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم،
به خدایی که مرا خواسته با پیکر صد چاک ببیند،
به تنم زخم دو صد نیزه و شمشیر نشیند،
به ستمگر نکنم کرنش و ذلّت نپذیرم،
اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را،
مظلوم حسین جانم
منم و عهد اَلستم نه گسستم نه شکستم،
به خدا غیر خدا را نپرستم،
به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم،
همه ی دار و ندارم،
همه هفتاد و یارم به فدای ره جانان،
منم و سرخی رویم منم و خون گلویم من و حنجر عطشان،
منم و داغ جوانان منم و خاک بیابان،
منم و سُّمّ ستوران من و رگهای بریده منم و قلب دریده،
منم و طفل صغیرم منم و کودک شیرم،
منم و دخت اسیرم منم و حیّ قدیرم،
منم و زخم فراوان منم و آیه ی قرآن،
منم و زخم زبان ها منم و تیغ سنان ها،
همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را،
مظلوم حسین جانم
به خدا و به رسول و به علی بن ابی طالب و
زهرای بتول و حسن آن سید ابرار،
به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زُهیرم،
به طرّماح و به جون و وهب پاک سرشتم،
به جلال و شرف عابس و عبّاس و به عثمان و به جعفر،
به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبدالله و قاسم،
به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش،
به گل یاس مدینه به رقیه به سکینه،
به دل سوخته ی زینب کبری و دو فرزند شهیدش،
به لب تشنه ی اطفال صغیرم به تن خسته سجاد عزیزم،
من از این قوم ستمگر نگریزم،
من و ذلت من و تسلیم من و خواری و خفت،
سر من بر سر نی راه خدا پوید و
با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب،
نبینم به خدا غیر خدا را،
مظلوم حسین جانم

برگرفته از مجموعه شعر « یک ماه خون گرفته،هفتاد و دو ستاره»اثر شاعر اهلبیت(ع)،غلامرضا سازگار .

آبرو آورده

عرض ادب در تَشَرُّف به آستان رضوی (علیه السّلام)
«آبرو آورده»
من دست خالی آمدم،دستِ من و دامانِ تو
سر تا به پا دَرد و غمم،دردِ من و درمانِ تو
تو هر چه خوبی من بَدَم،بیهوده بر هَر در زَدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو
من از همه در رانده ام،من رانده ای و امانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمانِ تو
پای من از ره خسته شد،بال و پَرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسانِ تو
گفتم مَنم در می زَنَم،گفتی به تو سر می زنم
من هم مُکرّر می زنم کو عهد و کو پیمانِ تو؟
سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لُطفِ بی پایانِ تو
حالِ من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین
جُز سایه ی پُر مِهرتان جایی ندارم جانِ تو
من خِدمتی ننموده ام دانم بَسی آلوده ام
امّا به عُمری بوده ام چون خار دَر بُستان ِتو

«دست تُهی»
ما را به کسی جُز تو نظر – عیب بود
کُوبیم اگر – در دگر – عیب بود
با دست تهی آمدنم عیبی نیست
با دستِ تُهی روم اگر – عیب بود
شاعر:علی انسانی

دلسوزی زنجیر

ندارد هیچکس در این دلِ زندان،نشان از من
نه من دارم خبر از خانه ام،نِی خانمان از من
نَسیمی،گر گُذَر می کرد،دل چون غُنچه وا می شد
وَلی آن هم گُریزانست،چون تاب و توان از من
تن من،با دلِ زندان و زندانبان شده هَمرَنگ
پَذیرایی کند با تازیانه – میزبان از من
به حالِ من،دلِ از آهن زنجیر می سوزد
نمی خواهد که گردد دور،زنجیر گِران از من
سَرَم را جُز سر زانو کسی در بَر نمی گیرد
صَبا لُطفی – خَبر بر غمگسارانم رسان از من
در زندان به رویم باز خواهد شد ولی روزی
که نَبوَد هیچ باقی غیر مُشتی استخوان از من
بَر سیل سِتم اِستاده و نَستوه چون کوهم
نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من
الهی منهم از تو همچو زَهرا مرگ می خواهم
به لب آورده ام جان – گیر،ای جانانه جان از من

« خورشید در سیه چال »
بودی تو اسیر،چارده سال کُجا ؟
گردید اَلِفِ قَدِّ تو چون دال کجا ؟
ای بادِ صَبا برو،به خُفّاش بگوی
خورشید کُجا – قَعر سِیه چال کجا
شاعر:علی انسانی

دو رکعت نشسته


شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که...
نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تو را،نام آشنایی که -
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه،شاعر زبانش اَلکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مُزیّن شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلبل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته ست
غزل،قصیده ی نابی که در ازل گفته ست

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه ها کشیده تو را
گمان کنم که تو را،اصلاً آفریده تو را

که گِرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
مَلَک ببیند و آن گاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگی ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش اَلهاکُمُ التَّکاثُر بود
درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شِعب ابی طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد،تو هم از آنِ علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی
به نان خشک علی ساختی به جان علی
از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بیقرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست
"کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست"

شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد
وجود داشتنت را عدم چه می فهمد
دل سیاه،صفای حرم چه می فهمد
حضور مادری ات را شلمچه می فهمد
شده است نام تو سر بند هر جوان شهید
تبسم تو تصلای مادران شهید ...
شاعر : سیّد حمید رضا برقعی