صفای ملکوت
این عزیز دل زهراست چرا می سوزد
مادرش صاحب دریاست چرا می سوزد
یاس پژمرده و خون خفته ی تاریخ بلا
ناجی کشتی فرداست چرا می سوزد
فاتح دشت عطش،ضامن مصباح هدی
کعبه و کوثر دل هاست چرا می سوزد
کام خورشیدی این خون خداوند امین
وارث آدم و حواست چرا می سوزد
دم گرمی که در این خاک به خون غلتیده
هم دم گرم مسیحاست چرا می سوزد
زاده ی حیدر کرار و صفای ملکوت
مادرش امّ ابیهاست چرا می سوزد
تشنه ای بر لب دریاست چرا می سوزد
آب مهریه ی زهراست چرا می سوزد
شاعر : رضا علی پور

خیمه ی امید
صبح ازل که خیمه به کوی ولا زدیم
مُهر ولا به لوح دل مبتلا زدیم
عزم دیار دوست نمودیم و گام شوق
با پای دل به سوی حریم ولا زدیم
سوی دیار یار چو ما را صلا زدند
ما کوس الرحیل به بانگ رسا زدیم
شهر و دیار خویش به خود واگذاشتیم
خرگاه خویش از همه مردم جدا زدیم
شد حرمت حریم تو واجب که پا برون
از کعبه ما به قصد ره نینوا زدیم
در عزم ما دو رنگی و سستی نیافت ره
تا پای عزم در ره دل با رضا زدیم
در سر هوای روی تو اندر ره طلب
چادر به دشت پرخطر کربلا زدیم
در راه کوی عشق به شوق شب وصال
ما خیمه ی امید به دشت بلا زدیم
با ما نکرد گردش ایام همرهی
پای امل به قصد عمل هر کجا زدیم
در رزم نابرابر میدان کفر و دین
ما تیغ عزم در ره دین خدا زدیم
جان ها به کف گرفته همه در ره وصال
سوی بقا قدم ز دیار فنا زدیم
با بذل جان چو مردم آزاده ی جهان
بر قله ی رفیع شهادت لوا زدیم
ما زنده ایم در دل عشاق جاودان
پا در حریم عشق به کوی وفا زدیم
هر جا که بر دمیده شقایق به رنگ خون
ما رنگ خون به خاکش از این ماجرا زدیم
شاعر : محمّد رضا جلائی فرد