ای بقیع ؛ ای گنجینه دار فریاد

حکایت بقیع،حکایت غربت است،غربت اسلام و با که،باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینة‌النبی از همه‌ جا غریب‌تر است؟ خطاب ما اینجا با عاشقان است،و با درد آشنایان،که این حکایت را دیگر،هر دلی تاب شنیدن ندارد.ای اشک مهلتی،تا بازگویم حکایتی را که قرن هاست در سینه‌ام مستور مانده است،و درد آشنایی یافته‌ام که این راز سر به مُهر را با او زمزمه کنم.

اینجا گورستان بقیع است،‌و این خاک گنجینه‌دار فریادی است که قرن ها اربابِ جور آن را در سینه ما محبوس کرده‌اند و هر چند اشک ما تاب مستوری نداشته است،امّا این بار،این بغضی نیست که فقط با گریه باز شود،و این جراحت نه جراحتی است که با مرهم اشکِ شور التیام یابد.حکایت بقیع،حکایت غربت است،غربت اسلام،و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینة‌النبی از همه‌ جا غریب‌تر است؟

خطاب ما اینجا با عاشقان است،و با درد آشنایان،که این حکایت را دیگر،هر دلی تاب شنیدن ندارد.ای چشم،خون ببار،تا حجاب از تو بردارند،و ببینی که این خاکِ گنجینه‌دار نور است و مدفن عشق و اینجا،‌بُقعه‌ای است از بقاع بهشت.و آن نفخه‌ای که در بهشت روح می‌دمد،از سینه این خاک برمی‌آید،چرا که اینجا مدفن کلیدداران بهشت است.و اگر حجاب از گوش‌ها و چشم‌ها بردارند،طنین ناله کروبیان را در ملکوت اعلی خواهی شنید،و خواهی دید که چگونه فرشتگان،بال در بال جلوه‌های جاودانی رحمات خاص حضرت حق را بر این خاک گسترانیده‌اند.

ای بقیع،ای مطهر،ای رازدار صدیق صدیقه اطهر(علیهاالسلام)،و ای هم نوای مولا مهدی(عج) آنگاه که غریبانه،آنجا به زیارت می‌آید،ای بقیع مطهر،ای گنجینه‌دار نور،ای مدفن عُشّاق،و ای حکایت‌گر غربت،به راستی این راز را با که باید گفت؛‌که اسلام در مدینة‌النبی از همه ‌جا غریب‌تر است؟ ای بقیع مطهر،منتظر باش،اگر آنان توانستند،که نور را در حبس کشند،تو هم غریب خواهی ماند،ای بقیع،با ما سخن بگو،با ما،از رازهای سر به مُهری که در سینه داری بگو.

ای بقیع،ای هم‌نوای مولا مهدی (عج) ای رازدار آن یار غریب،بگو آنجا چه می‌گذرد،هنگامی که او به زیارت قبور می‌آید؟ بگو،با ما بگو لابد صدای گریه غریبانه آن یار مضطر را هنگامی که بر غربت اسلام می‌گرید،شنیده‌ای؟ بگو،با ما بگو که حبیب ما،‌در رازگویی‌های علی وار خویش،و در مناجات‌های سجّادانه‌اش چه می‌گوید؟

ای تربت مطهر،ای آن که بر تربت تو،جا‌ی جای نشانه ی پای حبیب و اثر اشک‌های غریبانه او باقی است.ای همنوای «امن یجیب» مولا مهدی(عج)،ای مصداق،«طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم»،ای کاش که ما به جای خاک تو بودیم و هنگامی که آن یار غایب از نظر به زیارت قبور می‌آمد،بر پای او بوسه می‌زدیم.ای بقیع،ای تربت مطهر،ای کاش ما نیز چون تو،می‌توانستیم که با آن محبوب،وقتی که «امن یجیب» می‌خواند،همنوا شویم،و به راستی که «امن یجیب» حکایت دل پر غصه اوست،گوش کن ... «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض».

چرا که اوست مصداق اتم «مضطر» و خلافت ارض میراثی است که به او باز می‌گردد.و ای بقیع مطهر،منتظر باش.اگر آنان توانستند،که برای همیشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند،تو نیز غریب خواهی ماند.

سفرنامه حج سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی.

چرا فاطمیِّه ؟

بار دیگر فاطمیّه از راه می رسد و بیرق های عزا در رثای سرور زنان و مردان عالم برافراشته می شود.بار دیگر شیعه،فاطمی بودن خود را فریاد می کند و بر مظلومیّت صدّیقه ی کبری،به سوگ می نشیند.

شاید نزد برخی افراد بازخوانی پرونده ی مسلمانان صدر اسلام و مرور آنچه بر فاطمه(س) گذشت و بررسی علل و عوامل شهادت آن دُردانه ی خلقت چندان مهم و ضروری به نظر نرسد.شاید برای بعضی ها اهمّیّت فاطمیّه و ضرورت زنده نگه داشتن نام و پیام فاطمه ی اطهر(س) و لزوم اقامه ی عزا و سوگ آن بانوی دو عالم روشن نشده باشد.

حقیقت آن است که فاطمیّه تنها بخشی از تاریخ و یا نقل یک رویداد تاریخی نیست بلکه نقطه ی عطف بسیار مهم در مسیر بشریّت،آوردگاه حق و باطل و محلّ عبرت و ابتلا و امتحان همگان تا هنگامه ی ظهور حضرت بقیّة الله (عج) است.

حضرت فاطمه (س) اساس و جوهره ی مذهب و فاطمیّه هویّت ماست و اگر فاطمه(س) و یا فاطمیّه را از شیعه بگیرند از تشیّع جز کالبدی بی روح باقی نخواهد ماند.

شیعه می گوید:
چهارده قرن است
هر حلالی که حرام و حرامی حلال می شود؛
هر سرزمینی که غصب و هر منصبی که اشغال می شود؛
هر فتنه ای که بر پا شده و هر حقّی که پایمال می گردد؛
هر ظلمی که به هر مظلومی روا داشته می شود؛
هر تازیانه ای که به ستم فرود می آید؛
هر سیلی که به ستم نواخته می شود؛
هر استخوانی که در هم می شکند؛
هر سَری که بریده و هر حرمتی که دریده می شود؛
هر کاشانه ای که بر سر اهلش ویران می شود؛
هر معصیتی که صورت می پذیرد؛
هر ظلم و ستم و هر جنایتی که رقم می خورد؛
و هر بدعتی که بنیان نهاده می شود ...
همه و همه ناشی از آن ظلمی است که در حقّ ناموس حق
تعالی و پاره ی تن رسول الله(ص) روا داشته شد.
آری!
هر خونی که به ناحق ریخته می شود در امتداد خون به ناحق ریخته ی فاطمه(س) است.و هر آتشی که به ناحق بر افروخته می شود شعله های همان آتشی است که بیت فاطمه(س) را شعله ور ساخت.

و این جهنّمی که امروزه بشر در آن دست و پا می زند از شراره های همان آتشی است که درب خانه ی فاطمه(س) را سوزانید و از این منظر اگر چه فاطمیّه متعلق به فرهنگ شیعه و یادآور یک مناسبت شیعی است؛اما ابعاد جهانی و تاریخی آن به قدری مهم است که سرنوشت همه ی بشریّت را متاثّر ساخته است.

فاطمیّه موسم برائت از دشمنان خدا و اعلان انزجار از آنانی است که به طمع ریاست و برای حکومت دو روزه ی دنیا امر خداوند تعالی و توصیه های اکید آخرین و برترین سفیر الهی را زیر پا نهاده و با کشتن دختر خاتم الانبیاء(ص) و خانه نشین کردن سیّدالاوصیاء(ع) برای قرن ها و نسل های متمادی بشریّت را در محاقّ ظلمت و گمراهی فرو برده و صدها میلیارد انسان را به ورطه ی نابودی و تیره بختی کشاندند.و از این رو پیام فاطمه(س) نیاز زمانه ی ما و عمل به توصیه ی او رمز رهایی بشر از این مرداب و گرداب آخرالزّمان است.

و امّا شیعه هر چه دارد از فاطمه(س) و فاطمیّه دارد.در فاطمیّه غدیر زنده می گردد؛در فاطمیّه عاشورا ریشه یابی می شود؛در فاطمیّه فلسفه ی امام عصر(عج) درک می شود؛در فاطمیّه عشق به ظهور و تمنّای فرج به اوج می رسد؛فاطمیّه ولایت را که اساس دین است زنده می کند؛خطّ امامت را مطرح می سازد و مشت غاصبان خلافت را باز و ماهیّت مدّعیان خلافتِ پس از رسول الله(ص) را بر ملا می کند.

آری! فاطمه(س) با شهادت مظلومانه ی خویش حق را از باطل،نور را از ظلمت و طریق هدایت و رستگاری را از کوره راه های ظلالت و گمراهی متمایز ساخت و بی جهت نیست که تا به امروز و هنوز هم برخی درصددند صدای فاطمه(س) را خاموش و داستان شهادت آن مظلومه را افسانه معرفّی نمایند.

هنوز هم برخی درصددند شهادت آن مظلومه ی شهیده را انکار و یا کتمان نمایند.و این مختصّ زمانه ما نیست.نه تنها امروز برخی سخن گفتن از فاطمه(س) را بر نمی تابند،با طرح نام فاطمه(س) مخالفت می ورزند،از طرح دعویِ فاطمه(س) در وحشت و هراسند که از دیرباز مخالفان با شنیدن نام فاطمه(س) بر خود لرزیده اند و در خیال باطل خویش فراموش شدن یاد و نام و دعویِ فاطمه(س) را پرورده اند مگر نه این که مولایمان حضرت امام صادق(ع) فرموده اند:«در میان این مردم (مخالفان) هیچ چیز منفورتر از نام علی(ع) و فاطمه(س) نیست»1.

امّا مگر خون فاطمه(س) از جوشش باز خواهد ایستاد؟ مگر این پرچم بر زمین خواهد افتاد؟ مگر فریاد فاطمه(س) به خاموشی خواهد گرایید؟ و مگر ناله ی فاطمه(س) و دردها و رنج ها ی او فراموش خواهد شد؟ و مگر فرزندان فاطمه(س) از خون مادر خویش می گذرند؟

پی نوشت
1- روضه ی کافی،ح 156.
منبع : انتظار در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) – دکتر علی هراتیان.

انتظار سبز

انتظار،یعنی اهتزاز بال های بلندِ سنجاقک حِس!
انتظار،یعنی تنفس هوای پاک بهاری.
انتظار،یعنی سفر به نقطه ی تلاقی همه ی خوبی ها.
انتظار،یعنی جمع شمشیر و کتاب!
انتظار،یعنی حاصل ضربِ گُل در ایستادن!
انتظار،یعنی زنده بودن منهای بی باوری،سستی و تن پروری.
انتظار،یعنی تقسیم رایحه ی گلها و سبزه ها در پهنه ی گیتی.
انتظار،یعنی گسترش فرش ایمان در گستره ی زندگی.
انتظار،یعنی امتداد نگاه صالح بر گامهای مصلح.
انتظار،یعنی تمامی قلب را به قائم بخشیدن.
انتظار،یعنی قضاوت همه ی نیک ها و نیکی ها در ترازوی عدالت انسانی.
انتظار،یعنی شور اندیشه ها و شعور یافتن ریشه ها.
انتظار،یعنی باروری،یعنی بالنده شدن،یعنی به ثمر نشستن باورها.
انتظار،یعنی پرواز بر بلندای زمان.
انتظار،یعنی همگامی با همه ی ضعیف نگه داشته شدگان.
انتظار،یعنی به دوش کشیدن سلاح و صلاح و پایمردی در راه کسب فلاح!
انتظار،یعنی سوزاندن هر چه ستم،در چهار سوی دنیا.
انتظار،یعنی تن سپردن به چشمه های جوشان انقلاب اسلامی.
انتظار،یعنی تطهیر شدن در باران یقین.
انتظار،یعنی جاری شدن برای آبیاری بوته های گیاهان معرفت و عشق.
انتظار،یعنی خروشندگی و طغیان علیه هر چه پستی و کژی و بلیدی.
انتظار،یعنی فشردن دست های اتحاد.
انتظار،یعنی انتقام گیری از دشمنان گل و آب و آیینه!
انتظار،یعنی بوسه زدن بر شجاعت و تکیه دادن بر شمشیر!
انتظار،یعنی پوییدن و به سر دویدن در راه طلب،در راه رسیدن به معشوق!
انتظار،یعنی زیستن در پناه جمهوری ایمان!
انتظار،یعنی پیمودنِ همه ی راه هایی که به ملکوت منتهی می شود.
انتظار،یعنی توان یابی برای زدودنِ همه ی لکه های سیاه از جبین تاریخ و دامان بشریت.
انتظار،یعنی تلاش و کار در کشور امام زمان
(عجّل الله تعالی فرجه الشریف).انتظار،یعنی ذخیره سازی نیروی پرواز در بال های کبوتر دل.
انتظار،یعنی هر روز جوانه زدن،هر روز آگاهی،هر روز آمادگی برای دفاع از ساحت خورشید پنهان و ماه و ستارگانِ آشکار...

منبع : در پی محمل جانان – نجوایی با حضرت امام زمان(عج) – جواد نعیمی .

حالا زینب،تماماً حسین شده است ...

خودت رامهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج  خودش نزدیک می شود.اکنون هنگامه ی وداع فرا رسیده است.
اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او،خبر از فراقی عظیم می دهد.خودت رامهیا کن زینب که لحظه وداع فرا می رسد.
همه تحمل ها که تاکنون کرده ای،تمرین بوده است.همه ی مقاومت ها،مقدمه بوده است و همه تاب ها و توان ها،تدارک این لحظه عظیم امتحان!
... وقتی روح از تن پیامبر،مفارقت کرد و جای خالی نفس های او رخ نشان داد،تو صیحه زدی،زار زار گریه کردی و خودت را به آغوش حسین انداختی و با نفس های او آرام گرفتی.شش ساله بودی که مزه ی مصیبت را می چشیدی و طعم تسلی را تجربه می کرد.مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که "فضه مرا دریاب!".
حسین اگر نبود و تو را درآغوش نمی گرفت و چشمهای اشکبار تو را به سینه اش نمی گذاشت.تو قالب تهی می کردی از دیدن این فاجعه ی هول انگیز.
... وداع با حسین وداع با رسول الله است .وداع با علی مرتضی است.وداع با صدیقه کبری است.وداع با حسن مجتبی است.
آنچه اکنون تو باید با آن وداع کنی،حسین نیست.تجلی تمامی تعلق هاست.همه سختی هاست.لنگر کشتی وجود در همه ی طوفان ها و بلاهاست.
انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتی نبوده است.چرا که حسین بوده است و حسین کافی است تا همه ی خلأها و کاستی ها را پر کند.
امّا اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک می شود و با هر قدم فرسنگ ها با تو فاصله می گیرد.خدا کند که او فقط سراغی از پیراهن کهنه نگیرد.پیراهنی که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن که بنای غارت دارد،آن را به خاطر کهنگی اش جابگذارد.
پیراهنی که مادرت فاطمه به تو امانت داده است و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند،حضور مادی اش در این جهان،ساعتی بیش دوام نمی آورد و رَخت به دار بقا می برد.
اگر از تو پیراهن خواست،پیراهنی دیگر برای او ببر.این پیراهن را که رمز رفتن دارد و بوی شهادت در او پیچیده است،پیش خودت نگه دار.
البته او کسی نیست که پیراهن را باز نشناسد.یعقوب،شاگرد کوچک دبستان او بوده است.ممکن است بگوید:"این پیراهن،عزّت و شهادت نیست.تنگی می کند برای آن مقصود بزرگ.برو و آن پیراهن امانت و شهادت را بیاور،عزیز برادر".
به هرحال آنچه باید و مقدر است محقق می شود،امّا همین قدر طولانی شدن زمان،همین رد و بدل شدن یکی - دو نگاه بیشتر،همین دو کلام گفت وگوی افزونتر،غنیمت است.
این زمان دیگر تکرار پذیر نیست.
این لحظه ها،لحظاتی نیست که باز هم به دست بیاید.
همین یک نگاه،به همه دنیا می ارزد.
دنیا نباشد آن زمانی که تو نیستی حسین!
پیراهن را که می آوری،آن را پاره تر می کند که کهنه تر بنماید.بندهای دل توست انگار که پاره تر می شود و داغ های تو که تازه تر.
مگر دشمن چقدر بی رحم است که ممکن است چشم طمع ازاین لباس کهنه هم برندارد؟!
... از خیمه بیرون می زنی و به خیمه ای خلوت و خالی پناه می بری تا بتوانی بغضت را بی مهابا رها کنی و به آسمان ابری چشم مجال باریدن دهی.
نمی فهمی که زمان چگونه می گذرد و تو کی از هوش می روی و نمی فهمی که چقدر از زمان در بیهوشی تو سپری می شود.
احساس می کنی که سر بر زانوی خدا گذاشته ای و با این حس،باورت می شود که رخت از این جهان بربسته ای و به دیدار خدا شتافته ای.حتی وقتی رشحات آب را بر گونه ات احساس می کنی ،گمان می کنی که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره ی تو آمده است.
با حسی آمیخته از بیم و امید،چشمهایت را باز می کنی و حسین را می بینی که سرت را به روی زانو گرفته است و با اشکهایش گونه های تو را طراوت می بخشد.
یک لحظه آرزو می کنی که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه ی عمر همه ی کائنات،دوام بیاورد.
حاضر نیستی هیچ بهشتی را با زانوی حسین،عوض کنی و حتی هیچ کوثری را جای سرچشمه ی چشم حسین بگیری.
حسین هم این را خوب می داند و چه بسا از تو به این آغوش ،مشتاق تر است،یا محتاج تر!
این شاید تقدیر شیرین خداست برای تو که وداعت را باحسین در این خلوت قرار دهد و همه ی چشمها را از این وداع آتشناک،بپوشاند.
هیچ کس تا ابد،جز خودِ خدا نمی داند که میان تو و حسین در این لحظات چه می گذرد.حتی فرشتگان از بیم آتش گرفتن بال های خویش در هُرم این  وداع به شما نزدیک نمی شوند.
هیچ کس نمی تواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه می کند؟ هیچ کس نمی تواند بفهمد که نگاه حسین در جان تو چه می ریزد؟
هیچ کس نمی تواند بفهمد که لبهای حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم می زند.
فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی،دیگر از خیمه بیرون می آید.
زینبی که دیگر تماماً حسین شده است.
... و مگر پیش از این،غیر از این بوده است؟!
منبع:آفتاب در حجاب - پرتو نهم - صفحات 85 الی 93- سیّدمهدی شجاعی.

دست نیاز،چشم امید

خدایا مرا به مجازات و عقوبتت ادب مكن و با حیله‌ات به من مكر مكن.از كجا خیری به دست آورم ای پروردگار من با اینكه خیری یافت نشود جز در پیش تو و از كجا نجاتی برایم باشد با اینكه نجاتی نتوان یافت جز به كمك تو.

ستایش خدایی را كه جز او كسی را نخوانم و اگر غیر او دیگری را می‌خواندم دعایم را مستجاب نمی كرد و ستایش خدایی را كه به ‌جز او امید ندارم و اگر به غیر او امیدی داشتم ناامیدم می‌كرد و ستایش خدایی را كه مرا به حضرت خود واگذار كرده و از این رو به من اكرام كرده و به مردم واگذارم نكرده كه مرا خواركنند.و ستایش خدایی را كه با من دوستی كند در صورتی كه از من بی نیاز است و ستایش خدایی را كه نسبت به من بردباری كند تا به جایی كه گویا گناهی ندارم.پس پروردگار من، ستوده‌ترین چیزها است نزد من و به ستایش من سزاوارتر است.

آقای من،من همان بنده خردسالی هستم كه پروریدی و همان نادانی هستم كه دانایش كردی و همان گمراهی هستم كه راهنمایی‌اش كردی و همان پستی هستم كه بلندش كردی و همان ترسانی هستم كه امانش دادی و گرسنه‌ای هستم كه سیرش كردی و تشنه‌ای هستم كه سیرابش كردی و برهنه‌ای هستم كه پوشاندیش و نداری هستم كه دارایش كردی و ناتوانی هستم كه نیرومندش كردی و خواری هستم كه عزیزش كردی و دردمندی هستم كه درمانش كردی و خواهنده‌ای هستم كه عطایش كردی و گنهكاری هستم كه گناهانش را پوشاندی و خطاكاری هستم كه از او گذشتی و اندكی هستم كه بسیارش كردی و خوارشمرده‌ای هستم كه یاری‌اش كردی و آواره‌ای هستم كه جا و مأوایش دادی.

 منم پروردگارا آن كسی كه در خلوت از تو شرم نكردم و در آشكارا هم رعایت تو را نكردم.منم صاحب مصیبت‌ها و ماجراهای بزرگ،منم  كسی كه بر آقای خود دلیری كرده،منم كسی كه نافرمانی برپادارنده آسمان‌ها را كرده‌ام.منم كسی كه برای نافرمانی‌های بزرگی كه كرده‌ام رشوه داده‌ام،منم آن كسی كه هرگاه نوید گناهی رابه من می‌دادند به‌سویش شتابان می‌رفتم.منم كه مهلتم دادی ولی من به خود نیامدم و بر من پوشاندی ولی من شرم نكردم و نافرمانی‌ها كردم و از حد گذراندم و از چشم خود مرا انداختی و من اعتنا نكردم  پس باز هم به بردباری‌ات مهلتم دادی و به پرده پوشی‌ات مرا پوشاندی تا بدانجا كه گویا از یاد من بیرون رفتی و از كیفرهای گناهان مرا دور داشتی تا به حدی كه گویا از من شرم كردی.

به عزّتت سوگند اگر برانیم من هرگز از در خانه‌ات برنخیزم  و دست از تملق و چاپلوسی‌ات برندارم چون شناسایی كرمت و رحمت وسیعت به دلم الهام شده،بنده به نزد چه كسی رود جز به درگاه مولایش و مخلوق به كه پناهنده شود جز به خالقش؟خدایا اگر مرا به زنجیر و بند گرفتارم كنی  و بازداری از من عطایت را در میان انظار مردم و رسوایی‌هایم را به چشم بندگانت آری و دستور بردنم را به‌سوی دوزخ صادر كنی و میان من و نیكان حائل گردی،من هرگز امیدم را از تو قطع نخواهم كرد و آرزومندی‌ام را از عفو تو بازنگردانم و بیرون نرود محبتت از دلم و من نعمت‌هایی كه در دنیا به من دادی و پرده پوشی‌هایت را فراموش نمی‌كنم.  

من عمرم را به امروز و فردا كردن و آرزوها گذراندم و درآمده‌ام در جایگاه ناامیدان از خیر خودم، پس كیست كه بدحالتر از من باشد اگر من بر این حال به‌سوی قبرم منتقل گردم زیرا كه آماده اش نكرده‌ام برای خوابیدنم و فرش نكرده‌ام آنرا به عمل صالح برای آرمیدنم و چرا گریه نكنم در صورتی كه نمی‌دانم به چه سرنوشتی  دچار گردم؟من نفس خود را چنان بینم كه با من نیرنگ زند و روزگارم را كه مرا بفریبددر حالی كه مرگ بالهای خود را بر سرم گسترده پس چرا گریه نكنم؟ گریه كنم برای جان دادنم گریه كنم برای تاریكی قبرم،گریه كنم برای تنگی لحدم،گریه كنم برای سوال نكیر و منكر از من،گریه كنم برای بیرون آمدنم از قبر برهنه و خوار كه بار سنگینم را به پشتم بار كرده.یكبار از طرف راستم بنگرم و بار دیگر از طرف چپ و هریك از خلایق را در كاری غیر از كار خود ببینم.برای هر یك از آنها در آن روز كاری است كه به خود مشغولش دارد چهره‌هایی در آن روز گشاده و خندان و شادمانند و چهره‌هایی در آن روز غبارآلود است و سیاهی و خواری آنها را فراگرفته.

ای آقای من بر تو است تكیه و اعتماد و امید و توكلم و به رحمت تو آویخته‌ام،به رحمت خود رسانی هر که را خواهی و به كرامتت راهنمایی كنی هر كه را دوست داری پس ستایش تو را است.

ادامه نوشته

مگو گریه مکن ؛ مادر

... ابرهای  فتنه ازسقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند،همهمه دربیرون در،شدت گرفت و در،آنچنان کوفته شد که ستونهای خانه ی پیامبر لرزید.
- بیرون بیائید،بیرون بیائید و گرنه،همه تان را آتش می زنم.
... ...
تو با یک دنیاغم ازجابلندشدی و به پشت درب رفتی،امّا آن را نگشودی.
- تو را باما چه کار؟بگذار عزاداریمان را بکنیم.
... ...
- علی،عبّاس و بنی هاشم،همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
-کدام خلیفه؟امام و خلیفه مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.
- مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند،درب را باز کن و گرنه آتش می زنم.
یک نفرگفت:
- اینکه پشت درب ایستاده،دختر پیغمبر است،هیچ می فهمی چه می کنی؟خانه رسول الله ...
... ...
- این خانه را با هر که در آن است،آتش می زنم!
به زودی هیزم فراهم شد و آتش ازسر و روی خانه بالا رفت.تو همچنان پشت درب ایستاده بودی و تصورمی کردی به کسی که گوشهایش راگرفته،می توان گفت که هدایت چیست؟خیرکجاست و رسالت چگونه است.
درخانه،تنی چندازاصحاب رسول الله هم بودند،امّاهیچ کس به اندازه تو،شایسته دفاع ازحریم پیامبرنبود.
توحلقه میان نبوت و ولایت بودی،برترین واسطه و بهترین پیوندمیان رسالت و وصایت.
محال بودکسی نداندآنکه پشت درایستاده،پاره تن رسول الله است.
هنوز زودبود برای فراموش شدن این حدیث پیامبرکه:
- فاطمةٌ بِضعَةُمِنی،فَمَن آذاهافَقَد آدانی وَ مَن آذانی فَقَد آذَی الله...
فاطمه پاره تن من است،هرکه او را بیازارد،مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
وقتی آتش از درب خانه رسول خدا بالارفت،دشمن آنچنان به درب حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان درب و دیوار به آسمان رفت.
مادر!مرا از عاشورا مترسان.مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست.کربلا اینجاست!
اگرکسی جرأت کرد درتب و تاب مرگ پیامبر،خانه ی دخترش را آتش بزند،فرزندان اوجرأت می کنند،خیمه های ذُراری پیامبر را آتش بزنند .
من بچّه نیستم مادر!
شمشیرهایی که درکربلا به روی برادرم کشیده می شود،ساخته ی کارگاه سقیفه است.
نطفه ی اردوگاه ابن سعد درمشیمه ی سقیفه ،منعقدمی شود.
اگرعلی اینجا تنهانماندکه حسین درکربلا تنهانمی ماند.
حسین درکربلا می خواهدبادلیل و آیه،اثبات کند که فرزند پیامبراست،پیامبری که تو در خانه ی او و درحریم او مورد تعدی قرار گرفتی.
تعدی به حریم فرزندپیامبرسنگین تراست یا نوه ی پیامبر؟مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.
خودت گفته ای.ما حداکثر تازیانه می خوریم،اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.
مادر!وقتی تو را از پشت درب بیرون کشیدند.من میخهای خونین رادیدم.
نگوگریه نکن مادر!بایدمُرد دراین مصیبت،بایدهزار بار جان داد و خاکسترشد.
ماسخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.
درعاشورا کودک شش ماه به شهادت می رسد،امّا تو کودک نیامده ات-محسن ات- به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
مرابگیرفضه،که محسن ام راکشتند...
پدرکه حال تو را دید،برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید،خصم رابلندکرد و بر زمین کوبید،گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیرغرید:
- ای پسرضحاک !قسم به خدایی که محمّد را به پیامبری برانگیخت،اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم،به تومی فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟از روی او بلندشدتاخشم،عنان حلمش را تصاحب نکند.
امّا...امّا تداعی اش جگر را خاکستر می کند.
به خودنیامدند و از رو نرفتند،ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.
ریسمان درگردن خورشید.طناب برگلوی حق مظلومیت محض.
تو باز نتوانستی تاب بیاوری.خودت نمی توانستی به روی پا بایستی امّا امامت راهم نمی توانستی درچنگال دشمنان تنهابگذاری.
خودرا با همه ی جراحات و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمی گدارم علی را ببرید.
نمی دانم تازیانه بود،غلاف یادسته شمشیربود،چه بود؟
عدو آنقدر بر بازو و پهلوی تو که برقلب ما می زد،امّا ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟و پدر هم که خود دربندبود ...
تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
علی کجاست؟
فضه گفت:او را به مسجدبردند.
من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجددویدی و وقتی علی را درچنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش،فریادکشیدی:اگردست ازپسرعمویم برندارید،سرم رابرهنه می کنم ،گریبان چاک می زنم و همه تان رانفرین می کنم .به خدا نه من ازناقه صالح ،کم ارج ترم ونه کودکانم کم قدرتر.
همه،وحشت کردند،ای وای اگرنفرین می کردی!ای کاش تو نفرین می کردی .
پدربه سلمان گفت:
-برو دختر رسول الله رادریاب.اگر او را نفرین کند ...
سلمان شتابان به نزدتو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر!خشم نگیرید.نفرین نکنید.خداپدرتان رابرای رحمت مبعوث کرد ...
تو فریاد زدی:
-علی را،خلیفه ی به حق پیامبر را دارند می کُشند ...
اگرچه موقت،دست ازسرعلی برداشتند و رهایش کردند.
و تو تا پدر را به خانه نیاوردی،نیامدی.ولی چه آمدنی!روح وجسمت غرق جراحت شده بود،ومن نمی دانم کدام توان،تو را بر پانگاه داشته بود.
تو از علی،خسته تر،علی از تو خسته تر،تو از علی مظلوم تر،علی از تو مظلوم تر،هر دو به خانه آمدید،امّا چه آمدنی!
توچون کشتی شکسته پهلو گرفتی.
و پدر،درست مثل چوپانی که گوسفندانش ،داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند،غم آلوده،حسرت زده و در عین حال خشمگین،خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد،به این سنگینی نیست.پدربه هنگام تغسیل،روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.
و پدر را ازاین پس،هزار عاشوراست.1
به نقل از کتاب کشتی پهلو گرفته - نوشته سیّدمهدی شجاعی

در این صفحه مطلبی برای خواندن بود؟

دهم تیرماه سال 86 اولین مطلبو تو وبلاگ اشراق نوشتم٬نمی دونم تو این یک سال که تو این صفحه مطلب نوشتم کسانی که به این وبلاگ اومدند مطالبو خوندند یا نه؟ چقدر برای دیدن وبلاگ وقت گذاشتند؟ آیا فقط دیدن و گذشتند؟ آیا در این مطالب چیزی برای دونستن بهتر ٬یا حرفی مشترک بود؟ تصور آنها درباره نویسنده چه بوده؟

من آنچه رو که در ذهنم درباره جهانی که در اون بسر می بریم ٬مکان اطرافم ٬زمانی که در اون قرار داریم می نویسم .در مقابل چشم جهان برای دل خودم می نویسم ٬حالا کسی این مطالبو بخونه یانه٬در واقع خودم و محک می زنم ٬گاهی در موردی دلواپسی داشتم ٬یا در آستانه رویدادی بودیم.

یعنی هر آنچه رو لازم دیدم به دیگران بگم اینجا نوشتم ٬البته نه اینکه هر چه می خواهد دل تنگت بگو٬گاهی مطلبیو در نظر گرفتم ولی در حد این صفحه برای نوشتن ندیدم ٬چون یه چار چوب برای این وبلاگ در نظر گرفتم.البته نویسنده حرفه ای نیستم ولی می تونم آنچه که که در ذهن دارم به مخاطب برسونم٬حالا کم کم و قدم به قدم نوشتنم هم بهتر می شه.

معشوق عاشقان

حسین جان...
خوش آمدی ای خدای عشق٬ای تفسیرعشق٬ای معشوق عاشقان.خوش آمدی که کام من از روز ازل با نام تو شیرین شده است٬عالم با حضورت پر از شور شده   و چشم لاهوتیان روشن و دل و جان  ثاراللهیان مسرور آمدنت است.با آمدنت بال و پر سوخته فطرس جانها٬جان می گیرند.

با آمدنت مسیر سرخ تاریخ آغاز شد٬مسیری که انسان دربند را به آزادی و زندگی با عزت و مرگ با شرافت رهنمون می کند.پرچم سرخ تو راه عزّتت را به انسانهای آزاده نشان می دهد.

خانه زهرا و علی(علیهم السلام) را روشن کردی٬گل لبخند بر لبان پیامبر(ص) نشاندی٬فرشتگان برای دخیل به گاهواره ات تا آسمانها صف کشیده اند٬با حضورت دوام اسلام را بیمه کردی٬قرآن تا قیامت زنده و جاویدان شد٬اگر تو نبودی نامی ازخدا در میان مردم نمی ماند.مردم شیدای تواند و خدای عاشق تر از مردم به تو.

تو رحمت اللعالمینی و کشتی نجات انسانها و چراغ هدایتشان٬تو در میان چهارده گل معصوم(ع) تاج گلی،دوزخ با یاد روی تو برداً سلام می شود و ماندن در بهشت تنها با حضور تو برای شیعیانت خوش و خرم است.

نام تو از ازل بر قلبهای ما نوشتند و بعد از آن گِل جان ما را به محبت و مهر تو سرشتند.آنان که محبت تو را در سینه هاشان دارند٬نه عاشق حوریان هستند و نه به دنبال بهشت فردوس اند.مردمان طواف چهار گوش خانه کعبه از خدا تمنا می کنند٬ولی آرزوی من طواف شش گوشه مزار تو است.

مسیر روضه های تو راهی به سوی جنت رضوان است و در زدن حریم تو٬سینه زدن در مجالس روضه معرفت توست.مجالس روضه تو شعبه ای ازحریم قدسی توست.و اگر اهل دل باشی بوی سیب از این مجالس می شنوی.

با اینکه ایام میلادت است٬اما گلاب از چشمان پیامبر و علی و زهرا(علیهم السلام) می ریزد٬چون خدا روضه تو را خوانده و برای تو گریه کرده است.تو کسی بودی که در رحم مادرت نیز ندای انا الغریب سر دادی.چه سرّی در تشنگی توست که در رحم پاک مادر نیز صدا می زدی انا العطشان.اما غمناک مباش که چه زود علمدار با وفای تو لبیک لبیک گویان یک روز بعد از ولادتت٬هل من ناصر تو را پاسخ داد.

آقا جان هر چه بنویسم در اول سطرم و نمی توانم عشقم را نسبت به شما ابراز کنم.ولی مهمان همیشگی سفره کریمانه شمایم و در میلاد شما یک چشمم اشک شوق از حضورت است و یک چشمم اشکریز کربلایت.

پل اشک

چند روز پیش تعدادی از دوستان مسجدی ام به مشهد مقدس سفر کردند٬خوش به حالشان امام رضا(ع) همه اینها را بر سر سفره کرامت و مهربانی خویش مهمانشان کرد.بعضی اوقات دلم هوای امام رضا(ع) می کند٬دو سه سالی می شود که به مشهد نرفته ام.

یکی از شبها چشمانم را روی هم گذاشتم٬خودم را در حرم امام رضا(ع) تصور کردم٬وارد صحن سقا خانه شدم.اولین جایی که پس از ورود به این صحن نورانی می بینی گنبد طلای امام رضاست.نا خودآگاه دستم را روی سینه ام گذاشتم و گفتم...السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی...آب سقاخانه عجب گواراست٬انگار شعبه ای از حوض کوثر است.

وارد شبستان حرم شدم٬در خیال خودم هیچ کس در حرم نبود.خودم را مقابل ضریح امام(ع) دیدم چه حال و هوایی٬اشک از چشمانم سرازیر شد٬آهسته آهسته به ظریح نزدیک شدم٬انگشتانم را به شبکه های ظریح گره زدم... یا امام رضا ... صورتم را روی ظریح گذاشتم٬یادم نمی آید در این چند سال سرم را به دامن پر مهر کسی گذاشته باشم و درد دل کرده باشم.اما اینجا از هر سرزمینی آمده باشی٬هر نژادی باشی٬هر رنگی باشی٬هر که باشی این آقا همه را می پذیرد.

عجب لحظات زلالی بود با اشک گفتم: خدایا ببین صورتم را روی ظریح امام رضا گذاشته ام٬اشکهایم را می بینی٬دستان لرزانم را می بینی٬تن ناتوانم را می بینی٬این صورت باید در آتش عذاب تو بسوزد٬این چشمان گنه کار باید در آتش گداخته شوند٬این بدن مستحق آتش است٬اما خود می دانی این چشم ها برای حسین(ع) گریسته اند٬این دستها برای زهرا(س) و فرزندانش به سینه خورده اند و این زبان یا امام رضا گفته است٬و حالا پشیمان و سرخورده از گذشته خویش به امام رضا پناه آورده ام.

خدایا من امام رضا را دوست دارم... حیف شد چشمانم باز شدند.با تاریکی اتاق مواجه شدم.چشمانم پر از اشک بود.برای لحظاتی با پل اشک به زیارت امام رضا(ع) رفتم.

دل نوشته

خدایا... چقدر هیئت مسجدمان را دوست دارم،هیئتی که در آن نفس می کشم،طراوت می گیرم،زنده می شوم.چقدر چهره دوستانم هنگام سینه زنی نورانی می شود،خدایا این چه عشقی است چه شوری است که عده ای نوجوان و جوان در برابر همه هیاهو و زرق و برق شهر دقایقی کنار هم کوچه ای تشکیل می دهند و برای حضرت زهرا(س) و فرزندانش به سرو سینه می زنند.

هوای شهرمان در فاطمیه امسال گرم بود و شاید مسجد مان گرمتر،عرق به پیشانیمان می نشست،بدنهایمان عرق می کرد وقتی واحد و شور می زدیم،سینه ها یمان می سوخت ولی عشق زهرا(س) و فرزندانش طراوتمان می دهد ... .

نوجوانانمان منتظر روز یکشنبه اند تا در جلسه هفتگی هیئت که بعد از زیارت عاشورا سینه زنی می کنیم با نوحه ها و شورهایی که از قبل آماده کرده اند در مسجد حاضر شوند تا نوحه های خود را بخوانند،نوجوانانی  که عشقشان این است که با یک سینی لیوان شربت از سینه زنان تشنه پذیرایی کنند،نوجوانان و جوانان هم سن سال خودم که منتظر جمعه و دعای ندبه هستند،نوجوانانی که گیر می دهند چرا نوحه و شور تکراری می خوانی.فضای با نشاط و رو به جلویی بچه های مسجدمان آغاز کرده اند .

اما کسانی هستند که در همین مسجد؛هیئت را به رسمیت نمی شناسند،حرفها می گویند،زخم زبان می زنند،اینان مسؤلیت بعضی از نهادهای مستقر در مسجد را به عهده دارند در حالی که هیچ توانایی یا مدیریتی در آنها وجود ندارد و بی خود وقت و اموال مردم و مسجد و خودشان را تلف می کنند و در عین حال در کار جوانان و نوجوانانی که برای رضای خدا و اهلبیت(علیهم السلام) با برنامه جلو آمده اند و با صبر و حوصله برنامه ها را جلو می برند کارشکنی می کنند.

اینان را خوب می شناسم جواب اینان خستگی ناپذیری است.اجرای با قدرت برنامه ها و اهداف هیئت است.با همه مشکلاتمان سخت پای کار ایستاده ایم.گاهی آنقدر مشکلات فشار می آورد که می ترسم نتوانم ادامه دهم،ولی با خودم می گویم کسانی هستند که آن بالاها نگاهمان می کنند.اهلبیت این تشکیلات را می گردانند تو چرا غصه می خوری؟  

هر چه حضرت زهرا(س) و فرزندانش مقدر کرده اند همان می شود ما وسیله ایم.این خانواده کریم و مهربانند،آقا هستند.مطمئنیم که در این مسیر نورانی یاریمان می کنند.آینده هیئت را روشن می بینم،از همین حالا نوجوانان و جوانان خلاق،مسجد را در دست دارند.و با همه نداریها و کمبودهای هیئت خوب کارشان را می دانند.کسانی بودند که در ابتدا با بی تفاوتی از کنارمان می گذشتند،اما  وقتی پشتکار بچه های هیئت به همراه برنامه های خوبی که انجام دادند را دیدند آنها هم خودشان را در کارها سهیم می کنند و تشویق مان می کنند.

 دست همه بچه های هیئتی را می بوسم و به همه آنها خدا قوت می گویم.