خبر مرگ معاویه به کوفه رسیده است.کوفیان،بهتر از هر کسی می دانند،که آشفتگی دنیای اسلام از کوتاهی آنان در حمایت از حضرت امیرالمؤمنین(ع) و حسن بن علی(ع) بوده است.هر چند پرده های بی تفاوتی بر دل هایشان افکنده باشند،ولی در این سال ها،به خوبی تفاوت حکومت علوی و اموی را شناخته اند.
مرگ معاویه،فرصت بسیار مناسبی است تا در پرتو نور هدایت حسین(ع)،هم گذشته ی خود را جبران
کنند و هم،سال های تلخ خفقان و ظلم اُموی را پایان دهند.و این گونه است که در خانه ی سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمده اند.عجب غلغله ای است،همه،بر بی لیاقتی یزید بن معاویه برای خلافت جهان اسلام اتّفاق نظر دارند.
آمده اند تا زمینه ساز حکومت علوی باشند،حکومتی به امامت حسین(ع).آمده اند تا به سوی حسین(ع) نامه بنگارند و اعلام بیعت کنند.بزرگان و ریش سفیدان در صدر مجلس نشسته اند؛از جمله:«سلیمان،رفاعه،مسیّب بن نجیبه و حبیب ابن مظاهر».
امّا حبیب،نگران است؛چرا که کوفیان را نیک می شناسد.از جا بر می خیزد،جمعیّت را زیر نگاه نافذش می گذراند و کلام می راند:«اگر مرد راهید،نامه نگارید و اگر رفیق نیمه راه،همان بهتر که بمانید و امام را بر این دیار نخوانید».
امّا جمعیّت،تا بیعت نامه اش را تنظیم نمی کند و به تأیید همگان نمی رساند،آرام نمی نشیند و تا دو پیک را همراه با نامه به سوی حسین(ع) راهی نمی کند،متفرّق نمی شود... .1
... پس از ورود موذیانه ی عبیدالله و شهادت مسلم بن عقیل(ع)،اکنون حبیب مانده و مسلم بن عوسجه،وصله های ناجور در شهر بی وفایی! شاهد مردمی بیعت شکن،مردمی در تدارک ساز و برگ جنگ با حسین(ع) و آن دو در اندیشه ی «مخرجی صدق» برای بریدن از این مردم هزار و یک رنگ و یافتن «مدخلی صدق» برای درک حضور امام(ع)،تا در سایه ی آن سلطان نصیر،حسین امیر(ع)،دریای طوفانی دل هایشان آرام گیرد.و از آنجا که خدا با متّقیان است،راه نجات را به رویشان می گشاید،تا پرچم یاری امام(ع) در دست حبیب جای گیرد.
آری حبیب در رکاب محبوبش حسین(ع) تفسیر شده است،چرا که هر چیز به اصل خود باز می گردد،« وَ هُوَ یَرجِعُ اِلی اَصلِه » و او پس از مدّت ها فراق،از خنکای دیدار حسین(ع) سیراب.
شب عاشورا فرا رسیده است و حبیب در خیمه اش گرم مناجات با خدا؛صدای بغض آلودی او را می خواند:«حبیب! آی حبیب! چه آرام نشسته ای که دختر کبرای علی(ع)،دل نگران بی یاوری برادر است!».
حبیب آسیمه سر بیرون می آید،هلال بن نافع است،آشفته و پریشان حال! چشم در چشمان باران خورده ی هلال می دوزد و با حیرت می پرسد:«این چه بغض غریبی است،نشسته در فریادت؟» و هلال آن چه را دیده است،بر زبان می راند:«لحظه ای پیش در محضر امام(ع) بودم،نزدیک خیمه ی خواهرش که رسیدیم،امام(ع) وارد خیمه شد،تا اَلسَّلامُ عَلَینَا وَ عَلی عِبَادِالله الصَّالِحِین نماز شبِ زینب(س) بی جواب نماند.
گوش دلم شنید که زینب مشوّش است،
پرسید:«یا حسین! یاران خویش را چقدر آزموده ای؟
فردا میان معرکه تنها نمی شوی؟
آیا وفا و صدق از ایشان تو دیده ای؟»
خون حبیب در رگ غیرت
چه طپش می گیرد!
دل طوفان زده اش،به بر خیمه ی اصحاب روان می گردد،بانگ بر پیر و جوان می زند این پیر فقیه:
«در کجا گرم مناجات نشستید؟مردان غیور! ای شیر افکنان و شرف زادگان...».
چه زیباست سعی و صفای این پیر جوانمرد در منای عشق حسین(ع)! همه فراخوانش را لبّیک گفته اند،بنی هاشم و غیر بنی هاشم؛همدل و هم زبان! گرداگرد حبیب،از او می پرسند:«چه شده حبیب؟اگر دشمن آمده،بدان که آماده ایم!»
حبیب،نگاه مهربانش را در سیمای بنی هاشمیان محدود می کند:«شما به خیمه هایتان برگردید،که شما اهل بیت و مَحرم خانه اید و خاطر زینب(س) از شما آسوده؛هر چه هست بین ما همسایگان است،آتش از خانه ی ماست،که دود آه زینب(س) را باعث شده».
و سپس اصحاب را می خواند:«هر که در خود بنگرد،چه خطایی از ما سر زده،که دختر علی(ع) در ماندن و رفتن ما دل نگران است؟ این چه ننگی است بر پیشانی ما که بانوی حرم در ثبات قدم ما مُردَد است؟ شایسته است باشیم و دل اهل حرم مشوّش باشد؟»
هر کسی نغمه ی یار
به زبانی ز دلش می خواند
و حبیب،به سوی خیمگه اُنس،شتابان جاری
و در این هروله،اصحاب روان در پی او،
سرزمین عرفات است توقّف گاهش،
و نوایی که ز هیبت؛
خبر از کوه وجودش دارد:
«ای اهل بیت رسول الله! ماییم سیوف بر آمده از نیام،شمشیرهای شما،آماده برای فرود آمدن بر گردن دشمنانتان.و این مسن ترین غلامتان سوگند می خورد که بجنگد و برَزمد با آن که در پی حرب با شما باشد... .ما آمده ایم تا دیگر بار با امام بیعت کنیم که تا جان خویش را فدایش نسازیم،آرام نگیریم.آمده ایم تا بگوییم که دست از حسین(ع) و اهل بیت پیامبرتان بر نمی داریم».
و دعای خیر زینب(س) مُهر تأییدی است بر راستی گفتار و درستی کردار حبیب که:«مَرحَبَاً بکُم! ای نیک سرشتان غیور! حرم رسول الله(ص) در حراست شما باد!»
و اکنون ای حبیب! در خاتمه ی این درس عشق،کبوتر دلم بی صبرانه زیارت کوی تو را بهانه کرده است! درود خدا بر تو باد که این فراز زیارت مولایت را عاشقانه برایم تفسیر کردی:
«انِّی سِلمٌ لِمَن سَالَمَکُم،وَ حَربٌ لِمَن حَارَبَکُم،وَ وَلِیُ لِمَن وَالاکُم،وَ عَدُوٌ لِمَن عَادَاکُم».
نم اشک هوای چشمم را حسینی کرده است و پای عقل به احترام او از حرکت باز ایستاده و چه نیک این فراز زیارت عاشورا را با قرآن هماهنگ می یابد؛آنجا که خداوند با همه ی مسلمانان سخن می گوید:«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّار رُحَمَاءُ بَینَهُم؛محمِّد فرستاده ی خداست و کسانی که با اویند،نسبت به کفّار سخت گیر و خشن اند و نسبت به یکدیگر مهربان»2 و حسینیان نیز،اهل بیت شایسته ی محمّد(ص) را جانشینان وی می دانند؛ایشان نسبت به همدیگر مهربانند و با دشمنان اهل بیت،دشمنند و سرگران.
پی نوشت ها
1- در کربلا چه گذشت؟ - ص 106 و ص 107.منتهی الامال،ص 361.
2- سوره فتح آیه 29.
منبع : عاقلانه گریستن – شرحی بر زیارت عاشورا – ابوالقاسم جعفری .