صلح امام حسن(ع) از جمله نقاط عطف تاریخ اسلام است و در خود معماها و حکمت و برکات عظیمی را پنهان کرده است.با کمال اندوه حتی دوستان مکتب اهلبیت(ع) به گونه ای که شایسته است نسبت به
حقایقِ تصمیم امام آگاهی ندارند،همان گونه که در صدر اسلام نسبت به پیمان صلح حدیبیه در سال ششم هجری آگاه نبودند و گروههایی از مردم متدیّن از یک سو،و جریانهای نفاق وابسته به کفر از طرف دیگر تصمیم پیامبر(ص) را در صلح با قریش از موضع ضعف و مایه ی ذلّت اسلام تلقی و تبلیغ کردند!
با این تفاوت که بعد از فتح مکه و حضور مقتدر پیامبر(ص) به عنوان بنیانگذار اسلام،جوسازی ها علیه صلح حدیبیه فروکش کرد و از یاد تاریخ فراموش شد،اما در مورد امام حسن(ع) شرایط به گونه ای شد که رغبتی به فهم حقایق صلح حسنی(ع) به وجود نیامد و همچنان فهم ناقص و نااستوار از شرایط آن روز اسلام و مسلمانان و حکیمانه بودن صلح امام(ع)،در میان اکثریت مسلمانان پابرجاست.
تاریخ شهادت می دهد اگر چه در زمان امام مجتبی(ع) شرایط بسیار بدی بر جامعه ی اسلامی حاکم بود و مردم نسبت به احقاق حق و ابطال باطل بی رغبت،و روح شجاع و اراده ی مصمم برای دفاع از ارزشهای الهی را از دست داده بودند،و تعلقات قبیله ای و عشیره ای و حزبی جایگزین ارزشها و انگیزه های اسلامی شده بود،اما هیچکدام از آن ها نتوانست روح بلند امام(ع) را از ادامه دادن راه امیرالمؤمنین علی(ع) باز دارد.
آغاز حکومت امام حسن(ع)
ابتدا مردم در یک فضای آزاد با امام مجتبی(ع) بیعت کردند،بعد از انجام بیعت از جمله اولین اقدامات امام(ع) مکاتبه با معاویه و دستور بیعت به او بود.وقتی معاویه تمرد کرد امام فرمان تجهیز و آماده باش سپاه را صادر فرمود.عبیدالله بن عباس با دوازده هزار تن از رزمندگان مسلمان حاضر در عراق در حالیکه مأموریت داشت تحت رأی و اندیشه قیس بن سعد بن عباده قرار داشته و بدون نظر او اقدامی ننماید عازم جنگ شد.
آغاز فتنه ها
هنگامی که سپاه عبیدالله بن عباس با لشکر شام مواجه شد،معاویه با استفاده از تاریکی شب فرستاده ی خود را به سوی عبیدالله فرستاد و به او پیغام داد:حسن(ع) به منظور صلح،نامه ای را برای من فرستاده است،اگر پیش از صلح امر ما را پذیرفتی به ریاست و فرماندهی خواهی رسید!،اما اگر درنگ کردی و بعد از صلح نزد ما بیایی،تو را از مقام بهره ای نخواهد بود و فرو دست خواهی ماند!،اگر اکنون به سوی ما بیایی یک میلیون درهم به تو پرداخت خواهم کرد؛پانصد هزار درهم نقد و پانصد هزار درهم بعد از ورود به کوفه.عبیدالله ساده اندیشی کرد و فریب خورد.او تحت تأثیر جذبه های مقام و ثروت،شبانه همراه اصحاب و خاندان خود به معاویه پیوست.1
اقدام همزمان بعدی برنامه ریزان بنی امیه این بود که توسط گروهی از افراد نفوذی خود بلافاصله در سپاه امام(ع) شایع کردند که قیس بن سعد نیز همراهی با معاویه را پذیرفته،و دسته ای دیگر اعلام کردند که امام مجتبی(ع) با معاویه پیمان صلح منعقد کرده است.در همان حال که موج این تفرقه آرامش سپاه عراق را درهم کوبیده بود،معاویه با دستیاری شخصیتهای سرشناس و سران با نفوذ قبایل و باندهای انحرافی کوفه همانند حجار بن ابجر،شبث بن ربعی،اشعث بن قیس،و عمرو بن حریث طرح ترور امام مجتبی(ع) را پی گرفتند و آنچنان امنیت امام با خطر مواجه شد که آن حضرت در هنگام نماز نیز زره خویش را از تن بیرون نمی آورد و عاقبت نیز در هنگام نماز مورد حمله قرار گرفت.
فتنه ی دیگر آل ابوسفیان این بود که بازیگران خدعه گر عرب مانند مغیرة بن شعبه،عبدالله بن عامر،و عبدالرحمن بن حکم با توجیهات مختلف از امام حسن(ع) وقت گرفتند و در مدائن – که مرکز اصلی قوای دفاعی امام بود – به خیمه ی او وارد شدند.بعد از ساعتی که از محضر امام(ع) مرخص شدند در اقدامی فریبکارانه و در حالی که چهره ای شادمان و متبسّم به نمایش گذارده بودند،به شکلی که مردم بشنوند با یکدیگر می گفتند:خداوند به دست پسر رسول خدا(ص) خون مردم را حفظ کرد و فتنه را فرو نشاند و صلح را برقرار ساخت.انتشار این خبر مجعول متحجّرین نادان خوارج را که جز زبان جنگ و شمشیر نمی شناختند و همراهی آنها با امام صرفاً هدف و توجیه جنگ سالاری داشت،برآشفته شده و دسته دسته اردوگاه سپاه را ترک کردند.
اعتماد بی چون و چرای آحاد مردم به شایعاتِ سیاست بازان مکّار و بدسابقه دستاوردی سیاه و تاریک در پی داشت،آنچنان عرصه را بر امام حق تنگ کرده بودند و آن جمعیت ماجراجوی هیجانی بی عقل و اندیشه که(حتی در اطاعت از امام حق) در جستجوی منافع خود بودند چنان با سرعت رنگ عوض کردند که امام(ع) برای رها شدن از آتش شعله ور آشوبِ فتنه گران،چاره ای جز خروج از اردوگاه نیافت و اسفا که در مسیر راه و تارکی شب جراح بن سنان اسدی منافق،آن حضرت را مورد سوء قصد قرار داد و وجود مبارک امام مجتبی(ع) با بدنی مجروح و خسته،خود را به فرمانبرداری مدائن رساند.ضعف و ناتوانی مفرط (ناشی از خونریزی) امام(ع) را زمین گیر کرد و همین امر موجب شد باقیمانده ی افرادی که در اردوگاه مانده بودند نیز متفرق و پراکنده شوند.2
بی رغبتی مردم به احیای ارزشهای الهی و انسانی و خستگی مفرط آنان در مواجهه با توطئه های پیچیده حکومت طغیانگر بنی امیه و بی وفایی و رنگ به رنگ شدنهای پی در پی آنها،کار را به جایی رساند که امام(ع) اعتماد خود نسبت به آنها از دست داده و می فرمود:وَ اللهِ لَو قاتَلتُ مَعاویّةَ لَأَخَذوُا بعُنُقِی حَتّی یَدفَعُونی اِلَیهِ سِلماً : به خدا سوگند! اگر با معاویه درگیر شوم اینها گردن مرا گرفته و به وی تسلیم می کنند.3
مردم سالاری دینی
نکته ی بسیار مهم در زندگی امامان معصوم(ع) این است که آنان هیچگاه درصدد تحمیل قهر آمیز اراده ی خود به مردم نبودند،امیرالمؤمنین علی(ع) در گلایه ای لطیف به مردم می فرمود: لَقَد کُنتُ اَمس اَمِیرَاً فَأصبَحتُ الیَومَ َمأمورَاً وَ کُنتُ اَمس ناهِیاً فَأصبَحتُ الیَومَ مَنهِیَّاً وَ قَد اَجَبتُمُ البَقاءَ وَ لَیسَ لِی اَن اَحمِلَکُم عَلی ما تَکرَهُونَ : من دیروز فرمان می دادم و امروز مرا فرمان می دهند،دیروز باز می داشتم و امروز بازم می دارند،شما زنده ماندن را دوست دارید و من نتوانم به کاری وادارتان کنم که نمی خواهید.4
ضمن اینکه اصولاً این توقع که پیامبران و امامان حق می بایست به هر طریق لازم،ولو استفاده از قدرت اعجاز،مردم را در مسیر خدا قرار دهند و از زشتی ها باز دارند،و طاغوتها را براندازند و ظالمین را ریشه کن کنند،توقعی نابجا و توهینی شکننده به منزلت والای انسانی است.براستی اگر بنا بود با تصرفهای غیبی،انسانها الهی شوند و مفاسد ریشه کن گردد و با قدرت غیبی،هواهای نفسانی تحت کنترل قرار گیرد چه ضرورتی به بعثت همه ی انبیا و انزال کتابهای آسمانی بود؟ و شرافت داشتن انسان نسبت به بقیه ی اعضا و اجزای آفرینش چه توجیهی داشت؟ و اثر بخشی و کارآمدی اراده ی انسان چگونه به ظهور می رسید؟
دنیا مقطعی کوتاه در مسیر مِنَ اللهِ اِلَی الله انسان است و او موظف است با بهره مندی از عقل و اندیشه و ظرفیتهای والای انسانی خود،همان گونه ای که نیازهای معیشتی و رفاهی خود را تحصیل می کند،برای دفاع از ارزشهای الهی و هویت ملکوتی خویش مجاهده کند تا شایسته ی مقام قرب حق گردد،و اگر چند روزه ی زندگی دنیا را بلند و طولانی دانست و خود را بر در و دیوار آن بست و خویش جزئی از دنیا شد،دچار خسارت می گردد.مسئولیت ائمه ی حق،همانند کتاب خدا مشحون از دعوت به هدایت و موعظه به خیر است،و دنیا میدانی برای پیمودن آگاهانه ی راه حق و رسیدن به کمال سعادت برای انسان می باشد.
امام مجتبی(ع) نیز همانند پدر و جد بزرگوارش در امور مهم کشور اسلامی از مردم نظرخواهی می کرد.آنگاه که مردم را در جنگ با طاغوت شام بی انگیزه و مذبذب دید در خطبه ای با بیان این حقیقت که در خصوص جنگ با معاویه هیچ گونه تردید و دودلی برای وی وجود ندارد به آنها فرمود:امروز دنیای شما بر دینتان مقدم شده است ... و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده است،صلحی که هیچ گونه شرافت و انصافی در آن نیست ... اگر آماده ی نبرد و مجاهده هستید صلح را رد کنم و اگر زندگی دنیا را دوست دارید صلح را بپذیرم و برای شما تأمینی بگیرم.مردم فریاد صلح سردادند.5
امام(ع) برای حفظ جان مردم مدارا کرد و صلح را پذیرفت،لذا آنگاه که حجربن عدی در مقام اعتراض به صلح بر آمد امام(ع) فرمود:یا حُجرُ! لَیسَ کُلُّ اِنسانٍ یُحِبٌّ ما تُحِبٌّ وَ لا رَأیُهُ کَرَأیُکَ وَ اِنّی لَم اَفعَل ما فَعَلتُ اَلَّا اِبقاءً عَلَیکُم وَ اللهُ تَعالی کُلَّ یَومِ هُوَ فِی شَأن:ای حجر! همه ی مردم آنچه را تو دوست می داری محبوب نمی دارند.من این اقدام (صلح) را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) انجام ندادم.خداوند نیز هر روز دست اندرکار امری از امور است.6 لذا حفظ پیروان راه خدا به منظور تداوم نور حقیقت طلبی یکی از دغدغه های اصلی امامان حق بوده است.
نکته بسیار مهم و درخور دقت اینکه در تمامی این صحنه های تلخ،امام حسین(ع) در کنار امام مجتبی(ع) ماند و در اطاعت او بود و آنگاه که گروهی از مردم در مقام اعتراض به امام مجتبی(ع) به او شکایت بردند،در پاسخ فرمود:برادرم راست می گوید،هر کدام از شما تا وقتی این انسان(معاویه) زنده است در خانه ی خود بمانید،اگر او مرد و شما زنده ماندید،امیدوارم که خداوند آن را پیش آورد که رشد ما در آن باشد و ما را به خود واگذار نکند.7
واقعیت این است که صلح امام مجتبی(ع) همانند ماجرای حکمیت در دوران امیرالمؤمنین علی(ع) دستاورد رفتار مردم و تحمیل اراده ی متزلزل عمومی به حقیقت امام معصوم و مظلوم بود.در ماجرای صلح حسنی(ع)،«خواصی» که متأثر از تربیت غلط و دوری از رسول خدا(ص)،شکم های خود و فرزندانشان را با دست اندازی به اموال عمومی و برداشت های ظالمانه از خزانه ی دولت اسلامی از حرام پر کرده بودند و عموم جامعه ای که نمی خواست تفاوتهای یاران و خاصان حقیقی پیامبر(ص) و خواص زور و زر و تزویر را بشناسد و دست به انتخاب بزند هر دو دچار ننگ و رسوایی شدند.
لاجرم آنگاه که معاویه با سیاستهای ضد انسانی خود آنها را تحقیر کرد به روی خود نیاوردند و به ذلت تن سپردند.8 امیرالمؤمنین علی(ع) والاترین سیاستهای انسانی و آسمانی را به کار بست و آن مردم متوجه نشدند و از نور هدایت علوی بی یهره ماندند.9و باید باور کرد که زندگی بدون علی(ع) و تهی از هدایت حسن بن علی(ع) دستاوردی جز تلوّن و بی هویتی و تن سپردن به ننگ بنی امیه نخواهد داشت.
روند صلح بی نقص
ابن اعثم،نوشته است:10آنگاه که برخورد میان امام(ع) و معاویه به تحمیل صلح منتهی شد امام مجتبی(ع) عبدالله بن نوفل را احضار کرد و به او فرمود:برو به معاویه بگو:اگر مردم بر جان و اموال و فرزندان و زنان خود ایمن باشند،من با تو بیعت می کنم،در غیر این صورت با تو بیعت نخواهم کرد.
عبدالله به سوی معاویه رفت و در ملاقات با او ضمن ابلاغ پیغام امام(ع) شرایطی را نیز از سوی خود مطرح کرد و گفت:برای صلح شرایطی است که باید آنها را پذیرا شوی.اول اینکه خلافت به تو واگذار شود و در تعهد تو باشد،مشروط بر آنکه پس از خود آن را به امام حسن(ع) واگذار کنی،و دوم اینکه هر سال پنجاه و پنج هزار درهم از بیت المال را به او اختصاص دهی و در ضمن آن خراج دارابجرد را نیز به او تحویل دهی.
معاویه تمامی شروط را پذیرفت و با امضای برگه ی سفیدی که در اختیار عبدالله قرار داد،تنظیم صلح نامه را به امام مجتبی(ع) سپرد! شگفتا! که معاویه با آن همه جنایت و خیانت این گونه به امام اعتماد می کند و مردم مسلمان و تحت ستمی که برای رهایی و حفظ عزّت خود جز رهبری امام واجب التعظیم پناهگاهی ندارند،آنچنان بی مهری و پیمان شکنی می کنند.
عبدالله نوفل پس از مراجعت،امام (ع) را از شرح ماوقع آگاه کرد.حضرت امام مجتبی(ع) فرمود:خلافت پس از معاویه را طالب نیستم،در خصوص شرایط مالی را که تو پیشنهاد کردی در صلاحیت معاویه نیست که از مال مسلمانان برای کسی تعهدی را بپذیرد.سپس به کاتب خود دستور داد تا متن مصالحه را این گونه تنظیم کند:
بسم الله الرحمن الرحیم
«این است مصالحه ای که میان حسن بن علی بن ابیطالب و معاویة بن ابی سفیان می شود.بر اساس آن با او صلح کرده و سرپرستی امر مسلمانان را به او واگذار می کند که وی(معاویه) در حکومت خود به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره ی جانشینان صالح عمل کند و بعد از خویش کسی را ولیعهد خود قرار ندهد و (ریاست) امور مسلمانان را به مشورت میان مسلمانان سپارد.دیگر آنکه مسلمان به طور عموم،شامی،عراقی،تهامی و حجازی،در زمین خدا،و یاران و پیروان علی(ع) (بویژه) بر جانها و اموال و زنان و فرزندانشان از امنیت برخوردار باشند،و بر این (تعهدات و شروط) عهد کرد و پذیرفت (شرایط را) معاویة بن ابی سفیان؛حجت و میثاق خداوند تعالی را بر خویش گرفت و قبول کرد وفا کردن بر آنها را،و مکر و کیدی نکند.حسن بن علی و برادر او حسین و هیچ کدام از اهلبیت پیامبر آشکارا و نهان (در حق او) بدگویی نکند و ایشان را در هر کجای از دنیا ایمن دارد و نترساند».11
تا شود صحنه مهیای ...
پس تحمیل صلح به امام مجتبی(ع)از سوی مردم انجام شد و امام حق در زندان باورهای غلط و جابه جا شده و عافیت طلبی و دنیاگرایی مردمی که افقهای بلند را نمی دیدند گرفتار آمده بود و آن انسان بزرگ الهی علی رغم دروغ پردازیهای دستگاه تبلیغاتی بنی امیه و شایعه سازی مردم ناآگاه درصدد کسب هیچ گونه امتیاز مالی و سیاسی برای خود و اهلبیت رسالت(علیهم السّلام) نبود،اما چون مشاهده کرد افکار عمومی مردم در پاسداری از حریم خدا و کرامت انسانی خود پایمردی ندارد،دنیای آنان را صیانت کرد تا کماکان بانگ تکبیر از مناره ها بلند باشد و فرصتی مناسب برای احقاق حق و ابطال باطل فراهم گردد.
محورهای صلح امام
صلح امام بی نقص بود.اولاً،اصلی ترین محور حکومت و اساس مشروعیت حاکمیت بر مسلمانان،عمل کردن به کتاب خدا و سنت پیامبر است،لذا اولین شرط امام(ع) در واگذاری مسئولیت به معاویه عمل به آن دو نسخه ی جامع سعادتمندی بود و بعدها نیز در مسجد کوفه با صراحت بر آنان تأکید کرد و در فرازی از بیانات خود فرمود:اِنّما الخَلِیفَةُ مَن سارَ بَکتاب اللهَ وَ سَنَّةِ رَسُولِ اللهِ(ص) لَیسَ الخَلِیفَةُ مَن سارَ بالجَور وَ عَطَّلَ اَلسّّنةَ وَ آَنَخَّذَ الدُّنیا اَبَاً وَ أمَّاً:خلیفه کسی است که به کتاب خدا و سنت فرستاده ی او عمل کند،و خلیفه نیست آن کس که ستمگری کند و سنت پیامبر را تعطیل و دنیا را پدر و مادر خود گیرد.
بدون تردید امام بر پیمان خود وفادار بود و نفی عنوان خلافت برای معاویه به منزله ی بدگویی از وی نبود.آن حضرت در عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) می بایست جایگاه خلافت اسلامی را استوار می کرد و فاصله ی امر حکومت با جریان ناب خلافت اسلامی را ترسیم می فرمود.رهبری و ولایت بر جامعه ی اسلامی اگر از قرآن و سنت پیامبر ریشه نگرفته باشد،تصرفی ظالمانه و عملی حرام شمرده می شود؛اگر چه امکان تحقق حکومت بر مردم در قالبها و اشکال مختلف ممکن است.
اما ادعای خلافت اسلامی با پشتوانه ی قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی،نااستوار و نامشروع است.به همین علت امام(ع) حکومت را برای معاویه متاعی اندک در فرصتی کوتاه برشمردند و آنگاه که معاویه از سخنان امام مجتبی(ع) برآشفته شد،امام فرمود:معاویه در حقی با من به نزاع برخاست که از آن من بود اما من به خاطر امنیت مردم و جلوگیری کردن از ریختن خون آنها،آن را ترک کردم.12
ثانیاً،تصریح امام به موروثی نشدن حکومت از سوی معاویه،حقایق خوفناکی بود که آثار نفرت انگیز آن در دهه های بعد از شهادت آن حضرت برای مردم روشن شد و پیش روی تاریخ قرار گرفت.
ثالثاً،اهمیت مردم در اندیشه ی دینی و در پیشگاه امام حق از صلح حکیمانه ی امام مجتبی(ع) نمایان است،همان گونه که آسیب پذیری مردم در حمایت از ارزشهای الهی و انسانی اثیات گردید.
به هر حال امام مجتبی(ع) در ربیع الاول سال 41 هجری،بعد از گذشت هفت ماه از خلافت خود،همانند پدر بزرگوارش،چاره ای جز خانه نشینی پیدا نکرد.شگفتا که مردم او را در جهاد فی سبیل الله تنها گذاشتند،جبهه ی حق او را تضعیف کردند و به دنیای خود پرداختند و با این عمل خود را از سعادتمندی در شعاع دین خدا محروم ساختند.امام مجتبی(ع) برای حفظ امنیت جان و مال و نوامیس آنها خود را با بزرگترین تهدیدات و مخاطرات مواجه کرد،اما متحجّرین و مقدس نمایان ساده لوح و بی تعقل او را مذل المؤمنین می نامیدند؟!! این ادعا و جسارت ننگین،از تنها گذاشتن امام در مبارزه با طواغیت بنی امیه رسواتر بود.13
رسوایی معاویه و حقارت کوفیان
همانطور که امام(ع) پیش بینی می کرد معاویه بزودی تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و نه تنها به سیره ی پیامبر عمل نکرد بلکه تمام فجایع و گناهان نیمه تمام عثمان را به کمال رساند و در اجتماع مردم کوفه بشدت آنها را تحقیر کرد و گفت:من با شما به این جهت که نماز بگزارید یا روزه بدارید و یا اینکه زکات پرداخت کنید جنگ نکردم،بلکه به جنگ شما آمدم تا ریاست بر شما را به دست آورم و خداوند آن را به من بخشید،در حالی که شما از آن کراهت داشتید.14
با شهادت امام مجتبی(ع) پستی بزرگ بنی امیه و قساوت و پلیدی عمال اموی در زشت ترین شکل ممکن به ظهور رسید.
پی نوشت ها:
1- مقاتل الطالبین،ص 50 به بعد.
2- تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 156.
3- بحارالانوار،ج 44،ص 20 - احتجاج،ج 2،ص 290 - العوالم العلوم،ج 16،ص 175.
4- نهج البلاغه،ترجمه ی دکتر سید حعفر شهیدی،خطبه ی 208.
5- ابن اثیر،کامل،ج 3،ص 406 - تذکرة الخواص،ص 199.
6- مجلسی،بحارالانوار،ج 44،ص 57.
7- انساب الاشراف،ج 1،ص 150 - اخبارالطوال،ص 221 - الامامة و السیاسة،ج 1،ص 187.
8- تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 141.
9- تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 143.
10- ابن اعثم،الفتوح،ج 4،ص 158.
11- بلاذری،انساب الاشراف،ج 3،ص 42.
12- بحارالانوار،ج 44،ص 88 - ذخائرالعقبی،ص 140 - انساب الاشراف،ج 2،ص 43.
13- ابوالعباس محمد بن یزید نحوی در کامل فی اللغة و الادب،ج 1،ص 235.
14- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه،ج 16،ص 46 - بلاذری در انساب الاشراف،ج 3،ص 44 – و ابن اعثم،در الفتوح،ج 4،ص 163.
منبع : رد پای دنیا در فاجعه ی 61- حشمت الله قنبری همدانی.