هنگام مطالعه و بررسی مباحث مربوط به غرب،این پرسش مطرح می شود:مراد از «غرب» چیست یا «غرب» کجاست؟ اگر چه بر حسب عادت،هنگام شنیدن کلمات شرق و غرب،دو منطقه با طول و عرض  جغرافیایی بر روی نقشه و در گستره ی زمین یا دو جهت از جهت های چهارگانه فهمیده می شود.برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی کلیک کنید.

نزد اهل فرهنگ و مطالعات جدّی،کلمات شرق و غرب،دو جغرافیای فرهنگی؛یعنی فرهنگ غربی و شرقی را نیز نزدیک به ذهن می کند.

در حالت اوّل،یعنی جغرافیای خاکی؛ از گذشته های دور،به منطقه ای گسترده و فراسوی دریای مدیترانه،یعنی غربِ این دریای بزرگ و مرزی،غرب گفته شده و بخش شرقی آن،که امروزه از «فلسطین» و «سوریه» (شامات قدیم) آغاز شده و تا تمام «خاورمیانه»،«شبه قاره ی هند» و ماورای آن،یعنی چین ادامه می یابد،شرق خوانده شده است و شاید این اوّلین برداشت از شرق و غرب،بر مبنای شرایط جغرافیایی خاکی باشد.

در حالت دوّم،یعنی وجه مهمّ فرهنگی؛ این حالت بر وجه اوّل چیره شده است؛به عبارت دیگر،منظور از غرب،تمامیّت فرهنگ غربی و منظور از شرق،تمامیّت فرهنگ شرقی است؛دو جریان مهم و با رویکردی متفاوت به عالم و آدم که در دو منطقه و جغرافیای خاکی ظهور کرده اند.

امروزه،به همان سان که از گذشته ای بسیار دور معمول و شناخته شده است،دو وجه خاکی و فرهنگی غرب و شرق در هم تنیده شده و انفکاک ناپذیرند.

از یک نکته ی مهم نیز نباید غافل شد که مرزهای آبی و خاکی مانع از تداخل دو جغرافیای فرهنگی نیستند؛اگر چه مناطق خاکی و آبی به وسیله ی موانع و سیم های خاردار از هم جدا مانده باشند.

چیرگی فرهنگ غربی در عصر جدید،همه ی مرزها را درنوردیده و بیشتر افراد شرق را غربی کرده است.

از وجه تاریخی،دیگر غرب نه یک منطقه ی خاکی در جغرافیای زمین،بلکه یک پیش آمد تاریخی یا یک دوره ی تاریخ و فرهنگ است و در مقابل،شرق قدیم است که امروزه در سایه ی فرهنگ غربی در محاق رفته و مجال ظهور و بروز تمام عیار نمی یابد.

اختلاف اساسی این دو حوزه از عهد باستان،اختلاف بین معرفت الرّوح اروپایی و یونانی با معرفت الرّوح و جهان بینی ملل شرقی است؛دو گونه ی مختلف دریافت،تفکّر و تعریف از عالم و آدم و برداشت از رفتار و مأموریت انسان در وقت بودن در عرصه ی خاک.

البتّه تا قبل از این(تاریخ جدید)؛یعنی چهارصد سال اخیر که تمدّن غربی با اصول و فروع مخصوص به خودش شکل گرفت،غرب،شرق را حریف خویش در میدان های فرهنگی و سیاسی می شناخت؛لیکن خورشید شرق در پشت ابرهای تیره ی تمدّن مدرن غربی مهجور و در پرده نبود و فانوس غربی خود را روشنی بخش همه ی ساحت ها نمی شناخت.

در عصر جدید که پایه ها و مقدّمه های آن در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی شکل گرفت،خلع یَد از دین و غلبه ی سکولاریسم،1 بر مبنای اصول اومانیسم،2 لیبرالیسم3 و مذهب اصالت عقل(راسیونالیسم)4 موجب تولّد بشر جدید غربی شد که با مشی در جاده ی خودبنیادی،پایه های تمدّن مدرن را بر کشید.در واقع در عصر جدید،بشر مداری به صورت مضاعف به فرهنگ،وجهه ی دنیوی بخشید؛تبدیل و تغییری اساسی بر مبنای اصول یاد شده و رویگردانی از اصول پذیرفته شده ی قرون وسطای مسیحی.
این تغییر و تبدیل،همان نو شدن و «مدرنیته» است.

اصل این واژه لاتین است.Modernus با Modo واژه ی دیگر این زبان به معنی اکنون و لحظه ی حاضر،هم ریشگی دارد.مدرن در زبان انگلیسی از سال 1500م.رایج شد؛به معنی آنچه مربوط است به حال حاضر و ایّام اخیر و تازه،آنچه که رایج است و مربوط به دوره ی کهن نیست؛موازی معنای مُد Modo،راه و روش جدید.شیوه و رویه ی رایج امروز و مدرنیسم به معنای گرایش به رفتارها و چیزهای تازه است.

بشر غربی،به قول آلن دوبنوآ 5 در نشریه ی Elements6 این باور را پذیرا شد که با زیر پا گذاشتن وابستگی و تعلّقات اجتماعی [آزادی از دین] نیک بخت تر خواهد بود.

زیر بنای مذهب اومانیسم(اصالت الانسان) که در تاریخ جدید غربی رخ نمود،اقتصاد و غریزه ی جنسی است که در این عصر،موجب شد انسان با رویگردانی از دین،به خودش و جمع مردمی،چونان خود و ابتلا با هواجس نفسانی اطمینان کند و سلطنت تمام عیار نفس امّاره را پذیرا شود.مفهومی که در دموکراسی ظهور عینی می یابد.به بیان دیگر،تاریخ جدید غرب،تاریخ چهارصد ساله ی اخیر است که با مدرنیته (نو شدن) آغاز شده و به نیهیلیسم7 و نیست انگاری می انجامد.به استناد کلام دکتر سیّد احمد فردید،در دوره ی جدید ،انسان مظهر نفس امّاره می شود.

لفظ مدرنیته بلافاصله صورت تکنولوژی،ماشین،پیشرفت و توسعه ی مناسبات به سبک و شیوه ی اروپایی را متبادر به ذهن می سازد و پسندیده جلوه می دهد؛در حالی که بیش از همه ی صورت های مدرن زندگی،مدرنیته بیانگر جهت گیری خاصّی است که به قول داریوش آشوری8 از سوی بخشی از بشریّت در چند سده ی اخیر،در مقابل مسائل بینادی ای که همیشه برای بشر مطرح بود،آشکار شده است.

چالش ویژه ای به نام انسان و عقل(اومانیسم و راسیونالیسم) یا بنیادگرایی دینی که پس از طیّ مراتب خود در قرن هجدهم میلادی مدلی از جهان بینی و جهان شناسی را ارائه نمود،مدلی که صورت بیرونی و ظهور آن در هیئت مناسبات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی بارز و در نهایت تولّد غول تکنیک و تکنولوژی و ماشین را سبب شد.از همین جا،«مدرنیته» عین غرب و تاریخ مدرنیته،تاریخ جدید غرب بیان شده است.

بی وجه نیست اگر مدرنیزاسیون را غربی شدن بدانیم و لوازم ذاتی آن را همان جهت گیری خاصّ یاد شده،معرفی کنیم.تکنولوژی،منزل آخر این تاریخ است که به نحوی کین توزانه خود را بر انسان و جهان چیره ساخته و آخرین باقی مانده های طبیعت،انسانیّت و اخلاق را زیر چرخ های بی رخم خود خُرد و نابود می کند؛چنان که کنترل ناپذیر نیز جلوه می نماید؛ظهور تمام عیار اراده ی شیطانی که عالم و آدم را افتاده  ی خود می خواهد.

میشل فوکو،9 مدرنیته را عین قدرت و قدرت را باطن تمدّن جدید می شناسد.10 در این دوره،مدرنیته،جایگزین جامعه ای شد که قبل از این،سنّت ضامن استحکام روابط و نظام آن بود.

از اینجا،منظور از غرب،مدرنیته و تاریخ غلبه ی مدرنیته بر مقدورات و مقدّرات بشر در عصر حاضر است.با این رویکرد،در این عصر که از آن با عنوان تاریخ غرب یاد می شود.همه ی مرزهای خاکی و فرهنگی در نوردیده شد.از اینجا،«ژاپن» و «مالزی» در جغرافیای غرب،قابل مطالعه اند.آنها غربی اند،زیرا در نظر و عمل،نسبتی با شرق،جهان بینی شرقی و فرهنگ ویژه ی آن که اینک در سایه نشسته است،ندارند؛اگرچه در جغرافیای خاکی شرق ساکنند.

در تاریخ جدید،همه ی قوّه و فاعلیّت شرق،بدل به انفعال و سایه نشینی شده است.

از اوایل قرن 15م. سلسله ای از جریانات فرهنگی پی در پی،همچون:
1- جنبش عقلی رنسانس:1400 – 1700 م؛
2- جنبش اومانیسم:1469 – 1517م؛
3- نهضت اصلاح دینی:1517 – 1564م؛
4- عصر روشنگری:1700 – 1900م؛
5- انقلاب فرانسه:1788 – 1815م.

تولد نظام معرفتی جدید،گسترش لیبرالیسم،زایش ایدئولوژی ها،چیرگی متدولوژی و علوم جدید و بالأخره شکل گیری تمدّن غربی را باعث شدند؛همان که تحت عنوان غرب یا غلبه و استیلای تاریخ غربی شناسایی و معرفی می شود.

با این مفاهیم و مباحث وقتی از عنوان غرب سخن گفته می شود؛
«غرب همان تاریخ غربی و مدرنیته است که با تجربه ی بحران و پایان،سقوط و  فروپاشی در آخرالزّمان،سال های پیش از ظهور موعود مقدّس را به تجربه نشسته است.تجربه ی آخرین ساعت غیبت خورشید حقیقت و دین،شب دیجور خود کامگی و هیچ انگاری که لاجرم به طلوع تاریخ جدید به نام دین و به نام الله جلّ و علا می انجامد و از آن پس،بشریّتِ مظهر حق،امام عدل و مهدی صاحب الزّمان(عج) را ملاقات خواهد کرد.تجربه ی «بحران» و «پایان و رویکرد به معنی و مفهوم آخرالزّمانی» مراد است».

البتّه مشاهده ی بنای رفیع تمدّنی و ساختار مدرن و تکنولوژیک غرب،پذیرش این مفهوم؛یعنی بروز بحران و تجربه ی پایان در این تاریخ و تمدّن را سخت می نماید؛امّا باید یادآور شد،که ظهور بحران در مبانی،یعنی همان اصولی که تاریخ غرب بر آن استوار شد،تردید در قطعیّت احکامی که اقتصاد و مدرنیته را ضامن سعادت می شناخت و تجربه ی زندگی ای عاری از معنا،آلوده به یأس و آکنده از آسیب،غرب و حامیانش را متوجه و یادآور ناگزیری تجربه ی بحران و پایان کرده است.

برای مشاهده نمودار در اندازه اصلی کلیک کنید.

پی نوشت ها
1- Secularism:دنیوی گری و قداست زدایی از همه ی ساحت های زندگی بشر و نفی همه ی انگاره ها،ارزش ها و باورهای قدسی وحیانی است.
2- Humanism.
3- Liberalism.
4- Rationalism.
5- Alain de Benoist(متفکّر فرانسوی)
6- سنّت،مدرنیته و پست مدرن،ص 113.
7- Nihilism.
8- سنّت مدرنیته و پست مدرن،ص 102.
9- Paul Michel Foucault:تارخدان و متفکّر معاصر فرانسوی (1926 – 1982 م.) که به دلیل دیدگاه انقلابی درباره ی جامعه،سیاست و تاریخ،از سرشناس ترین متفکّران قرن بیستم میلادی است.
10- سنت،مدرنیته و پست مدرن،ص 5.
منبع : غرب و آخرالزّمان – اسماعیل شفیعی سروستانی.